هر صبح وقتی به یادت پنجره را باز می کنم،چه زیبا می شود دل سپردن به تو در میان
مژه های سیاهت و گوش دادن به آهنگ قدمهایت...
خواب باشم یا بیدار زیباترین تصویر در نگاهم همیشه توئی، صبحی که شروعش با توست
خورشید دیگر اضافیست...
به جز حضور تو هیچ چیز این جهان را نمیتوان جدی گرفت ،حتی عشق را...
در تنهایی به تو می اندیشم و هر لحظه به امیدروزنه ای به قلبت در خیال خود غرق میشوم..
وقتی میخندی من در اعماق وجود میشکنم چرا که هر خنده تو خش خش برگ خزان را در بهار من تداعی میکند...
ای کاش میدانستی که من و تو مهمان چند روزه ای هستیم در این فصل زندگی ...
من به قدرت عشق ایمان دارم و دلم میخواهد که در صفحه دفتر عمر من ،رنگ زندگی با تو جان بگیرد و درخت آرزوهایم نغمه پرواز را فقط با تو سر بدهد...
ای کاش میتوانستم احساسم را منتقل کنم، تا نگاهم به تو وصل و فاصله میان ما برداشته شود...
سرکش ترین سروده شبهای شعرم را برایت میخوانم تا تمام تو آغاز شود و به غربت بی انتهای من پایان دهد ...
با من بیا به شهر سکوت صدای تنهایی ام تا روزگار، خورشیدهای نم زده پاییز را در فصل دوباره با تو بودن بیاد آورد...
یِهسِری◗تَضـٰادها◖
میتونَنخِیلیقَشَنگباشَن
مَثَلَا◗تـُــــــو◖
ڪه قــَویتَرین
نُقطـِهضَعفِمَنی...
تنهـــــــایـــــی!
یعنـــــــــی!
ندونــــــی
متناتــــــــو
واســــــــه
کــــــــی
میـذاری.....
برای آمدن
این پا و آن پا نکن!
پاهای خسته
بهانه میشوند که نیایی...
آرام بگیر!
گاهی باید یک دایره بکشی و بنشینی درونش؛
بگذار به حال خودش زندگی را و هیاهوی آدمها را...
بنشین کنار سکوتت،
و یک فنجان چای به خودت تعارف کن...
غمگین تر از عاشقی ک بی اعتماد ب عشقش شده
غمگین تر از حامله ای ک همسرش بچه نخواست
غمگین تر از دختر چادری وسط تابستان داغ
.....
داستان آخر شب های من ..
گاهی وقتها خاطرات به سراغت می آیند
حتی درخواب
برموهایت دست می کشند
بیدارت میکنند
روشن و واضح روبرویت حرکت می کنند
وتو مرورمی کنی تمام آن روز را
گاهی لبخند گاهی اشک نصیبت می شود
گاهی آرزو می کنی آن روزها برگردند
گاهی خدارا شکر میکنی که دیگر آن روزها رفته اند
گاهی برایت فقط آه وای کاش باقی می ماند
وگاهی کسی که آن خاطره را برایت رقم زده رادرکنارت می بینی
خداراشکرمیکنی
درآغوشت میگیری
وباحس آغوش او خاطراتت را دوباره مرورمی کنی
واینگونه زندگی به رویت لبخند می زند...
ساده از " من بی تو میمیرم "
گذشتی خوب من !
من به این یک جمله ی خود
سخت ایمان داشتم...
°
وقتی دوريم
همهچيز يه جور ديگست!
نميشه رفت تا دمِ درِ خونش،
ديدش و برگشت
نميشه قرارِ صبحونهِ
فردا رو گذاشت!
نميشه گفت:
فردا ميايی بريم تا بازار؟!
نميشه رفت، نميشه!
وقتی دوريم
یه چيزای معمولی ديگه
اونقدر رويايی ميشن
كه يهو فكر میكنی
وقتی نزديک بود
خيلی خوب بود! معمولی نبود
" دور نشين الهی از هم" ...
صابر_ابر
.
خودمان هم ...
خوب می دانیم که...
قسمت نبود گفتنها...
فـقـط بـرای تـسـکـیـنِ دردی است...
که شـب هـا مـثــلِ خــوره بـه جـانـمـان میافـتـد
اصل ماجرا یک کلمه بود؛ نخواستیم... !
سحر رستگار
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
ما در همان فضا
انتظار میکشیم.......
چارلز بوکوفسکی.
چراغی برایتان روشن
می کنم در تاریکی
قلب سیاہ شب
آنگاہ از خدا میخواهم
اگر در تاریکی و
غم اسیر تنهایی شدید
چراغ امیدتان روشن بماند
شبتون 🌙بخیر رویاتون شیرین
.
گاهی هرچقدر هم، که ازخودت مایه بگذاری بازهم در عشق کم میآوری!
آدم قبل از تو آنقدر میخِ عشق را محکم کوبیده است، که هرچقدرسعی کنی خودت را جا کنی، باز هم جای خالیاش به تنِ عشقت زار میزند.
میخواهی همه چیز را بگذاری، بگذری و بروی اما دلت راه نمیآید!
مدام میپرسد:«مگر چه کم داشتم؟!»
اما جوابی پیدا نمیکنی...
سرت پر از سوالهای بیجواب میشود، و خورهی «ندانستن» به جانت میافتد.
کم بودنت آینه دقاَت میشود، حسرت داشتن عشقی که سهم دیگری شد تا ابد روی دلت می ماند!