آرامش به معنای آن نیست
که صدایی نباشد
مشکلی وجود نداشته باشد
یا کار سختی پیش رو نباشد
آرامش یعنی
در میان صدا
مشکل و کارسخت
دلی آرام وجود داشته باشد
به آن هایی که دوست شان دارید
بی بهانه بگویید دوستت دارم
بگویید در این دنیای شلوغ
سنجاق شان کرده اید به دل تان
بگویید گاهی فرصت با هم بودن مان
کوتاه تر از عمر شکوفه هاست
شما بگویید،حتی اگر نشنوند
یک روز بر گونه این سرزمین یک بوسه
و بالای سرش یک یادداشت می گذارم
و می روم:
"آنچنان زیبا خوابیده ای که دلم نیامد بیدارت کنم
ورشکست شدن کدامین سرمایه دار، به اندازه بی سرمایه شدن تودردناک است ؟
در شیرینی ات چه ریخته ای که کامها تلخ می شوند ؟؟
حال من را کسی فهمید که حالش را کسی نفهمید...
همگام با شمس لنگرودی ........
یک دروغ ممکن است دنیا را دور بزند و به جای اولش برگردد؛ اما در همین مدت، یک حقیقت هنوز دارد بند کفشهای خود را میبندد تا حرکت کند.
مارک تواین
خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم میتوانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم؟
چارلی چاپلین
فكر كن وقت تماشای تو باران بزند
چك چك چتر تو در گوش خیابان بزند
نفسم حبس شود عشق تو جرمم باشد
ابر بین من و تو میله ی زندان بزند
هیجان دارم و در سینه دلم می كوبد
در ویران شده بگذار فراوان بزند
برگ سبزی است بیا تحفه ی درویش كن این
ناز چشمی كه سراز ریشه ی انسان بزند
موی من بحر طویلی است كه دستت در آن
موج خواهد شد اگر دست به طغیان بزند
عشق مفهوم عجیبی است كه در ذهن همه
می تواند قدمی ساده و آسان بزند
عشق یعنی غم یك قطره ی باران وقتی
دل به دریا زده یك مرتبه توفان بزند
عشق یعنی نفس سوخته آنجایی كه
سینه ی داغ نی آتش به نیستان بزند
عشق یعنی غم برگی كه دلش می خواهد
به تن شاخه ای از فصل زمستان بزند
عشق یعنی كه زنی از هیجان شعر شود
و هوایش به سر مرد غزلخوان بزند
فكر كن چشم كسی حامله ی بغض تو بود
فكر كن وقت تماشای تو باران بزند...
مهرا آرین مهر
چشم می بندی وبغض کهنه ات وامیشود
چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود
تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود
دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر
راستی! خورشید با آبی چه زیبا می شود
توی این صفحه؛ بساط چایی مادربزرگ...
عشق گاهی در دل یک استکان جا می شود...
زندگی تکرار بازی های ما در کودکی ست
یک نفر مادر یکی هم باز بابا می شود
چشم می بندی که یعنی توی بازی شب شده
پلک برهم می زنی و زود فردا می شود
گاه خود را پشت نقشی تازه پیدا می کنی
گاه خود را پشت نقشی تازه پنهان می کنی
گاه شیرین است بازی گاه دعوا می شود
می شماری تا ده و دیگر کسی دور تو نیست
چشم را وا می کنی و گرگ پیدا می شود
این تویی طفلی که گم کرده ست راه خانه را
می گریزد؛ هی زمین می افتد و پا می شود
گاه باید چشم بست و مثل یک کودک گریست
چیست چاره؟ لااقل آدم دلش وا می شود
تو همان طفلی که نقاشیش کفتر بود و صحن
و دلت این روزها تنگ است...
آیا می شود؟...
غم که میآید در و دیوار، شاعر میشود
در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود
مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خطکش و نقاله و پرگار، شاعر میشود
تا چه حد این حرفها را میتوانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود
باز میپرسی: چهطور اینگونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود
گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود
مرحومه نجمه زارع