چایی داغ

خلوتی برای چند لحظه آرامش بیشتر

چایی داغ
شعر و ادبیات
۱۷ پست
۲۰ مشترک
۱۲ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۱۵۹
مبنای تعداد هوادار رتبه ۱۳۵
مبنای تعداد ارسال رتبه ۱۴۷

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

کاربر فعال ماه مشخص نمی‌باشد.

ادامهء رمان (بازی)
چکی چکی باران بهار شیرین است
در یاد دارم تو را
شد بیدار در دل غم دیرینم
از ناز لاله زار
صدای استاد نظر اف تو مغزم میپیچه
بیدلم بیدلم خنجرزدم بر سینه ام‌‌

تمام سعیمو میکنم خوابم نبره
باید بفهمم کجام
با اینکه نور خیلی شدید و خیره کنندس
متوجه یه نقطه تیره رنگ گوشه راست اتاق حدود ۳۰ سانتی سقف میشم

از اینجا شبیه یه پیچ سیاهه که تو یه دیوار گچی زده باشن
بیشتر توجه میکنم تا بفهمم چیه ولی چیزی دستگیرم نشد
دوباره صدای قیژ قیژ لولا
خودمو میزنم به خواب
&خوابه دوزشو نمیخواد بیشتر کنی(صدای زنونهءکلفت)
€باشه ولی محض اطمینان چند سی سی اضافه نکنم؟(خدای من این صدا چقدر اشناس صاحب این صدای گرم زنونه کیه)
جرات نمیکنم چشمامو باز کنم
&نه تو این ۴ ماه هیچ واکنش عیر منتظره ای ندیدیم ازش پس نیازی نیست اضافه کنی به ریسک عوارضش نمی ارزه
.......
خدا کنه لولای در رو روغن نزنن
خیلی کمک میکنه بهم واسه اینکه بفهمم دارن میان اتاقم .یا خارج شدنشون از اتاق
اصلا صدای پایی نمیشنوم موقع اومدن یا رفتنشون انگار رو هوا راه میرن
خوابم میاد کمی صندلی رو میبرم عقب پشتی صندلی رو میخوابونم و لم میدم به صندلی ((صدای موسیقی تو ماشین میپیچه...خواهم تو شوی ...محبوب دلم...چون نرگس مست ...دیوانهء من)) مال فریدون فروغیه...این اهنگو سالها پیش تو جوانی گوش کردم.....

با صدای قژ قژ لولای در به خودم میام
میخوام از رو تخت پا شم ..عه بازم نمیشه چشمامو باز میکنم دوباره تو همون اتاق سفیدم با همون نور سفید خیره کننده
آخخ خخ خخ سوزش ریزی تو ساعدم حس میکنم
÷آنژیوکت نباید بیشتر از ۳ روز تو رگ بمونه
:چی میگی؟ (صدام خفس دهنمو بستن)
÷هه هه هه هه نمیتونی حرف بزنی آقققا سینا
اووووووف باز یه سوزش تو ساعدم
÷این آنژیوکتت زخیم تره سوزنش
اینقدر وول نخور دگ
: این کیه خدایا باز من کجام.چرا منو آوردنم اینجا
سعی میکنم دستمو از تو بند آزاد کنم فایده نداره
مثل یه هالهء سفید دور میشه و دوباره صدای قیژ قیژ لولای در
عجیبه اصلا صدای پاهاش نمیاد انگار داره رو ابرا راه میره
چشمم میفته به محتویات سرم زرد مایل به نارنجیه
چک چک قطره های سرم منو یاد آهنگ استاد بزرگ آواز تاجیکستان
استاد دلیر نظر اف میندازه...
رفته ام ز دست ناکسان به نا کجا
دریغ و درد که ناکجا شد آشیان ناکسان
چند تا پاراگراف دگ براتون از رمان پست کردم
به یاسمن نگاه میکنم خیلی خوشحاله و لبخند همیشگیش تو لبش
+سینا جان دیگه باید بریم دکتر گفتن دو هفته هم تو خونه استراحت مطلق
: باشه بریم عزیزم
:دکتر جان بازم ازتون تشکر میکنم ان شاالله جبران میکنیم
₩خواهش میکنم آقا سینا جبران شدس
:جبران شده؟آقای دکتر ما که کاری نکردیم برای جنابعالی تو این یه هفته فقط زحمتمون گردن شما بوده
₩نفرمایید آقا سینا همه زحمات رو خانومت کشیده(با یه نیشخند)
من فعلا برم تو بخش به بیمارهای دیگم سر بزنم
: پس فعلا یا علی
₩بسلامت فقط هر دو روز یبار خانومت برای دادن گزارش وضعیتت بیاد سر بزنه به مطبم و من دستورات لازم رو بهش بدم
خودت حتما باید تو وضعیت استراحت مطلق باشی
: چشم آقای دکتر
..........
: یاسی چی شد که من افتادم
+ نمیدونم من تو آشپزخونه بودم یهو اومدم دیدم از رو کاناپه افتادی کف زمین و غرق خونی
: عههههههه آرهههه یادم اومد رو کاناپه خوابم برد
+ اوهوم عشقم نمیدونم چی شد که اونجوری با گیجگاهت خوردی به میز شیشه ای وسط
صداهای گنگ تو گوشم میپیچه
+سینا جان .عزیزم.بیدار شدی
قربونت بشم بیدار شو
...صدای گریهء یاسمنه تو گوشم میپیچه
سردمه
آروم چشممو باز میکنم سر درد دارم بدنم یخ کرده
یه دست گرم رو روی بازوم حس میکنم
خوش اینده برام .شناختم صاحب دست رو
یاسمنه .چه خوب که اینجاس
.........
₩ آقا سینا خدا خیلی بهت رحم کرده ها
علاوه بر شکستگی استخوان گیجگاهت خونریزی به داخل بافت مغزت هم نفوذ کرده بود .خیلی به سختی تونستیم خونریزی رو بند بیاریم .تقریبا از دستت دادیم
..................................یک هفته بعد در بیمارستان
: از شما خیلی ممنونم آقای دکتر نمیدونم چطور تشکر کنم ازتون
تو این یکهفته واقعا زحمت کشیدین
₩ این که انجام وظیفس آقا سینا شما باید تشکر اصلی رو از خانومت یاسمن خانم بکنی که با پیگیریهاش تونست آمپول ترانسامین رو پیدا کنه و به موقع بدست ما برسونه واسه قطع کردن خونریزی داخل بافت مغز
من به طعم لب تو

تو به گرمای تنم محتاجی

من در آینهء روحم ز تو نقشی دارم

تو اگر همنفس من نشوی می میری

تو ازاین نقش غم‌انگیز ملول

من در این شعر اثیری مُردم
تو مغزم یه آهنگ هی عقب و جلو میشه
(برگیسویت ای جان کمتر زن شانه ...چون برچین و شکنش دارد دل من کاشانه...)
عجیبه این آهنگو من از کجا بلدم چقدر دلنشینه...
سرم درد میکنه چشمامو باز میکنم .غلط میخورم..آخخ خخ خخ آخ صورتم لعنتی
دستمو میذارم رو صورتم بالای چشمم روی ابروم به شدت درد میکنه کف دستم خیس شده .لعنت...
صورتم خیس و گرم شد
به سختی چشممو باز میکنم وسط سالن کنار میز شیشه ای رو زمین ولو شدم.قبل از اینکه بفهمم چی شده وااای زیر پوش رکابیمو فرش و قسمتی از روکش مبل از خون خیس شده
صدای جییییغغغغ
+سینااااااا وای خدا چی شده...
:اوووم نمیدونم خونریزی داره صورتم یه دستمال تمیز بیار یاسی
دستمالو محکم فشار میدم رو ابروم و آخخ خ خخ دادم در میاد
: یاسی تند تر برو خونریزیم بند نمیاد
چشمم از لخته های خون چسبیده به هم
رو تخت به سرعت منو میبرن اتاق عمل
میشنوم که پرستار به یاسمن میگه رگ گیجگاهیش با برخورد به لبه میز کاملا قطع شده برای همینه که خونریزیش بند نمیاد
: یاسی کنارم بمونی ها بد جور ترسیدم
+حتما عزیزم کنارتممممممم
صدای ناقوس و صدای یاسمن تو گوشم میپیچه....

ادامه قسمت چهارم امشب
خب تا پایان قسمت سوم اینجا پست کردم
با کرختی چشمامو باز کردم یه نور سفید شدیدی خورد به چشمم
خواستم تکون بخورم نمیشه
سرمو تکون بدم ...نمیشه
دستمو...عه چرا نمیتونم تکون بدم بدنمو
فکر کردم شاید خواب رفته دست و پام
ولی چرا حتی سرم و گردنم تکون نمیخوره
چشمامو چرخوندم تو اتاق همه چی سفیده
دیوار، سقف ،با سختی به بدنم نگاه کردم
عه این چیه تنم کردن
شبیه لباس دیوونه هاس
با دقت نگاه کردم عه عه عه عه واقعا لباس دیوونه هاس
دستام بستس
پاهام با بند به تخت سفید بستس
خواستم داد بزنم
صدام تو گلوم خفه شد اصلا متوجه نبودم دهنم هم بستس
در باز شد
بیدار شدی؟
: دهنم بسته بود خفه گفتم اوهوم
دستش یه سرنگ بود
با حالت عصبی و عجله زد تو آنژیوکت تو دستمو ...
با موهام کمی ور رفت
...چشمام سیاهی میره
هالهء بی رنگشو تو درگاه در میبینمو...

پایان پارت ۳
$آره فهمیدم چون با پستهای تکراری دیگران فرق داره و معلومه کپی پیست نیست
: چه جالب پس توجه کردی و خوندیشون
$آره چند روزه پیگیر پستهاتم
:هه خوبه
$
:کجا رفتی؟
:الو
جوابی نیومد .بیخیال شدمو یه جمله تایپ کردم تو قسمت ارسالهای گروه و از سایت خارج شدمو یه موزیک پلی کردمو دراز کشیدم رو تخت
رضا صادقی
))نمیتونم ببخشمت .دور شو برو نبینمت
تیکه ای بودی از دلم گندیدیو بریدمت...))
سینا....سینا....سینا....
تو مغزم با شیپور صدا میکردن اسممو
سیناااااا با تن بلند و اکو مانند
سیییی ناااااا

پایان پارت دوم
باورم نشد چون دختری نبود که پایبند باشه
یه روز تو یه پست دیدم کامنت زیادی نوشته شده کنجکاو شدم .کامنتا رو باز کردم دیدم بعله یاسمنه با یه پسره دعواش شده که چرا از فردای روزی که رفتن خونهء پسره خطش خاموش بوده
.خب یاسمنو از عسل چت میشناختم که اهل تیغ زدن پسراس ولی ظاهرا ایندفعه پسره زرنگ تر بوده و بردتش خونه و ...
حوصله پیگیری کامنتا رو نداشتم خارج شدم .تو مدت خوندن کامنتا توجه نکرده بودم که یه پیام خصوصی برام اومده .بازش کردم.دعوتنامهء ورود به یه گروه بود .از طرف یه دختر.
تو مدت کوتاهی که تو سایت بودم فهمیده بودم گه این ترفند گروههاست .دخترا دعوتنامه عضویت گروهها رو برای اعضا میفرستن ‌و معمولا جواب مثبت میگرفتن.
خب کنجکاو شدمو رفتمو عضو گروه شدم.
یه گروه کم تعداد مال یکی از شهرهای جنوبی کشور بود.خودمو معرفی کردمو طبق معمول گروهها خوش امد گویی و ...
رفتم زیر یکی از پستهای همون دختره...
: سلام
$سلام ممنون که دعوتمو قبول کردی
: خواهش .ولی منکه همشهری شما نیستم، ضمنا من ادم موندن یه جا نیستم
$ عیب نداره از پستهات خوشم اومد واس همین دعوتت کردم به گروه
: پستهام مال خودمه
پارت دوم (بازی)
هفته اول رو تو گشت زدن دخل گروهها و لایک و بازدید پستها گذروندم و صد البته که تعداد لایک کردن پستهای دخترا چند برابر پستهای پسرا بود.تو چند روز اول تونستم با پستهایی که میذاشتم تعداد فالوئر هامو به چند صد تا برسونم خیلی خوشحال بودم .با دخترا گپ دوستانه میزدیمو شبها تا ساعت دو و سه صبح به چت کردن و پست گذاشتن میگذشت.یاسمن رفت و امدش به سایت کمتر شده بود ازش دلیلشو پرسیدم گفت نامزد کرده.
آبان سال ۹۱
خیلی اتفاقی از طریق یه لینک وارد یکی از این شبکه های اجتماعی شدم.
یادمه تو چتروم بودم که یه نفر اومد پی وی و گفت میخوای یه لینک بهت بدم واس به اشتراک گذاشتن مطالبت؟
:نه من وبلاگ دارم و مطالبم رو تو وبلاگ میذارم
%نه بابا این که میگم وبلاگ نیست بازدید بیشتری داره همزمان چت و اشتراک گذاری مطالبت و همینطور نظر دهی و کلی امکانات بیشتر

کنجکاو شدم ، از طرفی هم خب وسوسه شدم که مطالبم رو جایی بذارم که بازدید بیشتری داره.واسهء منکه یه نویسنده و شاعر گمنام بودم خوب بود

وارد سایت شدم .البته ایجاد پروفایل با ایمیل داستانای خاص خودشو داشت
روز اول یه کم گیج بودم تا اینکه قلقش اومد دستم و کم کم شروع کردم به پست گذاشتن .البته هنوز عضو گروهی نشده بودم
برام عجیب بود کاربرا اینهمه پست رو از کجا میارن و با این سرعت تایپ میکنن
که از یاسمن پرسیدم و گفت اینا رو از سایتهای دیگه کپی پیست میکنن.
خوشم نیومد اهل کپی کردن از کسی نبودم
از بچگی هم خوشم نمیومد حتی مدل لباسم رو از کسی کپی کنم همیشه تیپ و لباسم جوری بود که هیچکس دیگه ای از دور وریام همچین تیپی نداشتن...