کاتاتونیک

A dark, cozy place to see the world as it truly is: cruel and relentl.. بیشتر

کاتاتونیک
گوناگون
۳,۸۷۱ پست
۷۴ مشترک
۲۹ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۴۲
مبنای تعداد هوادار رتبه ۴۸
مبنای تعداد ارسال رتبه ۳۰
پیش از این زنجیرِ صدها غم به پایم بسته بود
حال، تنها بندۀ عشقم،رهایی بیش از این؟
آنقدر مرگ را زندگی کرده ام که بوی کفن میدهد پیراهنم...
دلم می خواهد زمستان باشد...
لااقل بهانه ای داشته باشم
که قانع ام کند
برایِ سردی ات!
من که بریده ام از خورشید
دلم
به سایه ی تو خوش است ...
تنت
تلاطم نُت هايى ست
كه در من پيچيده،
موسيقى اين شعر
شبيه آغوش توست...
من شکوفایی گل‌های امیدم را در رؤیاها می‌بینم،
و ندایی که به من می‌گوید:
« گرچه شب تاریک است؛
دل قوی دار،
سحر، نزدیک است💙
فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم❤️
حالم خوب است
هنوز خواب می‌بینم
ابری می‌آید
و مرا تا سرآغازِ روییدن
بدرقه می‌کند 💭
.
شده ايم مثل "آدم آهنى"!
عشقشان را نثارمان ميكنند و بِر و بِر نگاهشان ميكنيم!
اصلاً انگار نه انگار كه طرفمان،
تمامِ غرورش را جمع كرده و زيرِ پايش گذاشته...
تقصيرِ ما نيست...
همه مان يك روز يك جا
قلبمان را به كسى تعارف زديم
كه قرار بود بهمان برگرداند!
اما رفت كه رفت!
حالا ما مانديم
ابرازِ احساساتى كه نثارمان ميشود و
يك به يك برگشت ميخورد!
یک روز از خواب بیدار می شوی
نگاهی به تقویم می اندازی
نگاهی به ساعتت
و نگاهی به خود خودت در آینه
و می بینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست
لباسهای اتو کشیده غبارگرفته مهمانی ات را
از کمد بیرون می آوری
گران ترین عطرت را از جعبه بیرون می آوری
و به سر و روی خودت می پاشی
ته مانده حساب بانکی ات را می تکانی
و خرج خودت می کنی
یک روز یکی از همین روزها وقتی از خواب بیدار می شوی متوجه می شوی
بدترین بدهکاری بدهکاری به قلب مهربان خودت هست
و هیچ چیز و هیچکس جز خودت حیف نیست!
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
  • ᑭIᑎKᖇOᔕE

    یک روز که از جلوی اینه رد میشوی... ناگهان میبینی چیزی درست نیست
    برمیگردی و به اینه خیره میشوی...
    و مات و مبهوت میمانی.... این که درآینه اس کیست؟! من که موهایم سفید نبود من که صورتم چین و چروک نداشت... چشمانم خسته نبود...نفس عمیق میکشی....و فکرهایی که در ان غرق میشوی
    گاهی هیچ چیز، کاری که از خود دریغ کردی را جبران نمیکند

.
خاطرات ترك خورده ،
سر در گم و مشوش
جايى بين عشق و فراموشى
گذشته اى كه نيست اما ريشه هايش
در امروزمان درد ميكند،
باران هاى گاه و بيگاه كه ميخراشد ارامش را...
خاطرات اين شهر تميز نيست.
خيابان ها بوى تعفن ارواح سوخته اي دارند
كه روزى
با حرفى، نگاهى، تيرباران شده اند
اين شهر
با تمام خاطراتش،
قرنطينه شده است....
زمانی تلفن کم بود، اما آدمهای زیادی بودند که بهشان زنگ بزنیم و یک دل سیرحرف بزنیم؛
حالا تلفن زیاده، اما آدمهای کمی هستند که دلمان حرفهایشان را میخواهد ...
عجب سیرکی است!
همه‌مان خواهیم مُرد.
این مساله به تنهایی
باید کاری کند که یکدیگر را
دوست بداریم،
ولی نمی‌کند.

ما با چیزهای بی‌اهمیت و مبتذل
کوچک شده‌ایم
ترور شده‌ایم
ما در "هیچ" هضم شده‌ایم...
بازنشر کرده است.
.
در خانه من روزهاست برف میبارد
زمستان به بندبند خانه نفوذ کرده
دیوارها یخ بسته اند
شومینه سرما میدهد
اصلا باور کردنی نیست
اما فنجانها گریه میکنند
وکتابخانه کوچکمان تمام روز را
بغض می کند
ببین!
آفتاب نگاهت که نباشد
گرمای حضورت که کم باشد
میشود این…
بیا و زندگی را به من بازگردان
لطفا....
من ميروم ...
و كليد اين خانه ى دلگير را ،
زير هيچ گلدانى نخواهم گذاشت !
دلتنگ كه شدى ،
آمدى نبودم ،
نگرد !
باران ،
هرگز شبيه آنچه بود ،
به آسمان بر نميگردد...
مشاهده ۸ دیدگاه ارسالی ...