کاتاتونیک

A dark, cozy place to see the world as it truly is: cruel and relentl.. بیشتر

کاتاتونیک
گوناگون
۵۴۰ پست
۸۱ مشترک
۳۲ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۳۸
مبنای تعداد هوادار رتبه ۴۰
مبنای تعداد ارسال رتبه ۶۴
بازنشر کرده است.
پرسیده بود «خوبی؟» و گفته بودم «نه، خوب نیستم» و پرسیده بود «چرا؟» و نگفته بودم چرا. واقعن دنبال دلیل بود؟ هر روز صبح را با این‌همه چیزهای عجیب و ظالمانه شروع کنی و ظهر را هم و شب را هم. و هفته را هم. و ماه را هم. و بعد سِنِکا بگوید آرام باش و به چشم آزمون ببین این‌ها را و اینجور مزخرفات. حتی اگر خود سنکا هم توی این مملکت می‌زیست از کوره در می‌رفت و یک‌روزی خودش را می‌کُشت. مثبت‌بین بودن و امید داشتن تا یک‌جایی تو را نجات می‌دهد. از یک‌جایی به بعد تو را تبدیل به احمقی می‌کند که نه می‌بیند و نه می‌شنود و نه حس می‌کند. و من فعلن نمی‌خواهم احمقی باشم که نه می‌بیند و نه می‌شنود و نه حس می‌کند.
بازنشر کرده است.
رفتن و رفتن و رفتن
و بازنگشتن
و دوباره متولد شدن
دیدی چقدر ساده بود
بازنشر کرده است.
همیشه هم نبودن و حضور نداشتن و فاصله گرفتن، به معنای شلوغ بودن و رسیدن به کارها و به نتیجه‌ رساندنِ مشغولیت‌ها نیست! گاهی هم آدم پناه می‌برد به سکوت... به تنهایی... به هیچ نگفتن و هیچ نشنیدن و هیچ اتفاق تازه‌ای را به ذهن نسپردن و دور ایستادن! آدم گاهی چیزی نمی‌گوید و کاری نمی‌کند و ارتباطی نمی‌گیرد و هیچ واکنشی برای اتفاقات و آدم‌ها ندارد.
آدم گاهی دور خودش یک حصار دفاعی نامرئی می‌کشد و به خلوت و سکوتی خودساخته و خودخواسته پناه می‌برد تا با خودش کنار بیاید و بسیاری مسائل تلنبار شده را در ذهنش حل کند و قدری سبک شود و با ذهنی آرام‌تر و حالی خوب‌تر برگردد...
آدم گاهی نیست، چون نمی‌تواند باشد و توضیح همین گزاره‌ی کوتاه برای آنان که با تو تعامل دارند یا تو را دوست دارند، سخت‌ترین کار دنیاست!

درک اینکه الان از این کاری که داریم می‌کنیم چی می‌خوایم، من رو همیشه یه قدم جلو انداخته. معیارهای مزخرف رو حذف کرده، مشکلات ساختگی رو رفع کرده و رنج‌های بیهوده رو آسون کرده. از خودم می‌پرسم چرا دارم یه کاری رو می‌کنم؟ هدف ازش چیه؟ و بعد مثل نقطه رفرنس نگهش می‌دارم و هراتفاقی رو باهاش تطبیق می‌دم. اگر هراتفاق و مفهومی باهاش تطبیق پیدا نکرد، می‌ذارمش کنار. آسوده شدم.
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
  • ‌3

    چقدر قشنگ بود
    دلم واست تنگ شده بود چه خوب که الان اومدی.خدا کنه حالت عالی باشه

  • Nastaran

    چقدر قشنگ بود
    دلم واست تنگ شده بود چه خوب که الان اومدی.خدا کنه حالت عالی باشه


    ممنون از لطف و محبت همیشگیت🙏

بازنشر کرده است.
'که‌گَر‌چه‌رَنج‌به‌جان‌میرسد‌،اما‌امید‌دَواست🌿📗''
دیدگاه غیرفعال شده است.
بازنشر کرده است.
تو بگو
ای هم قبیله
به راستی ما در این گورستان و این غمکده

و با اینهمه غم
چگونه زیسته ایم؟
بازنشر کرده است.
خودت رو گم می‌کنی و بعد پیدا می‌شی. ادامه می‌دی. دوباره خودت رو گم می‌کنی و پیدا می‌شی. و دوباره. و دوباره. زندگی اینجوریه. انتخاب‌های زیادی می‌کنی. بعضی‌ها درست‌ان و بعضی‌ها اشتباه. تشویق می‌شی و تنبیه. شاد می‌شی و اندوهگین. زندگی همینه. و باید این رو بدونی که توی اکثر این گم شدن‌ها و پیدا شدن‌ها قرار نیست کسی همراهت باشه. منتظرِ کسی نباش. از کسی انتظار نداشته باش. انتظار به آدم امید می‌ده و امید خیلی وقت‌ها خطرناک‌ترین چیزیه که یه آدمِ گم‌شده می‌تونه داشته باشه. وقتی توی یه جنگل گم شدی منتظرِ کسی نمون. آره. ترسناکه. قبول دارم. نمی‌دونی ته مسیر چیه. تاریکه. اما زیر پات رو نگاه کن. اولین درخت رو ببین و برو سمتش. و بعد درخت بعدی. بعد بعدی. یکهو می‌بینی کل جنگل رو طی کردی و رسیدی به جاده. یکهو می‌بینی گم شده بودی و پیدا شدی.
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
یک روز می‌آید که خبرهای خوشی می‌رسد. و روزی دیگر فرا خواهد رسید که ما به خبرهای خوش عادت می‌کنیم.
  • ꧂زهرا ارشدسرای شادی꧁

    ســـــلام عزیزم صبحت بخیر
    الهی با طلوع خورشیدِ امروز
    خوشی‌ها و زیبایهای زندگیت پر رنگ‌تر
    و با طراوت‌تر از همیشه باشه
    شـاد و خوشبخت باشـی 
    با آرزوی هفته ایی بینظیر برات
    ❄️❄️❄️❄️

  • ‌3

    داره پرده ی سیاه شب رو جمع می کنه

بالاخره زمان خداحافظی فرا میرسه! فیلم‌ها تموم میشن و سکانسِ پایانی ضبط میشه؛ صداها خاموش میشن، مسیرها به دو راهی میرسن و راه‌ها از هم جدا میشن. اینکه روزی تو این دنیا خوشحالی و عشق رو تجربه کردم، برای قلبِ من و تموم کسایی که دوستشون داشتم کافیه. لحظه‌ی جدایی از حقایق تلخِ زندگی ماست و فرارهای بی‌مقصدمون از این حقیقت، تلخ‌تر.
  • کیمیاگر

    بله یه روزی همه میریم وکسی ما رو یادش نمیاد دیگه

  • Nastaran

    بله یه روزی همه میریم وکسی ما رو یادش نمیاد دیگه

    خیلی عادی...
    گرچه تلخ ...
    ممنون از همراهیتون استاد🙏

و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند، چون بر درختی بپیچد آن را خشک کند، همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند.
فاجعه‌ها خاطره کردیم عزیزِ من. همینه زندگی ....
بازنشر کرده است.
من بالای آسمان این شهر
خدایی دیده‌ام که هر ناممکنی
را ممکن می‌سازد .
فقط کافیست زمانش برسد : )📼'🌱'
‌▹ · – · – · – · ???? · – · – · – · ◃
دیدگاه غیرفعال شده است.
حالم خراب است هم‌قبیله‌ای. تو هم؟ داری زور می‌زنی که بگویی «خوبم» و تمام قبیله‌ات می‌دانند که خوب نیستی. همه‌چیز به یک تار مو بند است و نگاهت جوری یخ زده که انگار وسط قطب و در کنار خرس‌های سفید زاده شده‌ای. چه کار می‌شود کرد هم‌قبیله‌ای؟ تو هم نمی‌دانی؟ همه‌ی قبیله‌ات دوست دارند پروانه شوند. پرواز کنند و قبیله‌ی دیگری بیابند و درنهایت توی غربت سگ‌دو بزنند. یعنی چی؟ این‌ها یعنی چی هم‌قبیله‌ای؟ چرا همه عاشق پاییزاند؟ و شاید همین پاییز قبیله‌شان را رها کنند. چرا همه از جایی که هستند ناراضی‌ان؟ تو هم ناراضی‌ای؟ چه سوال احمقانه‌ای! معلوم است که ناراضی‌ای. معلوم است که فقط داری زور می‌زنی تا زندگی کنی. در قبیله‌ای که هیچ‌کس نمی‌داند دو ساعت دیگر توش چه اتفاقی رخ خواهد داد. همه دارند می‌روند؛ تو اما دلت پروانه شدن نخواست و فریاد زدی «زنده‌باد پیله». همین‌جا ماندی و عاشق زمستان شدی. این از نگاه یخ‌زده‌ات پیداست. چشم‌هات شبیه به قطبْ برف‌گرفته است و تنها از این خوشحالم که خرس‌های سفید توی چشم‌هات زندگیِ قشنگی دارند.
همه‌چیز به بی‌نظمی کشیده شده. هیچ‌کس آرامش ندارد. داریم وسط جنگی تمام‌عیار دست‌وپا می‌زنیم و نمی‌میریم. آشوب و بی‌نظمی. آنتروپیِ دنیای مدرن. انگاری تمام قوانین فیزیک متوقف شده‌اند و فقط این ترمودینامیک است که دارد جهان را اداره می‌کند. دیکتاتوری مدرن و دانشمند که از هرج‌ومرج‌ها نهایت استفاده را کرده.
زندگی دارد تمامِ آس‌هایش را رو می‌کند. متوجه شده‌ای؟ ما را شبیه به ماهیِ کوچکی توی دستش گرفته و نه آنقدر محکم می‌فشارد تا نابود شویم و نه آن‌قدر شُل، تا بلغزیم و فرار کنیم. کجا باید فرار کرد اصلن؟ رویِ آسفالتی داغ؟ در این وضع، چنین فراری برای ماهی، خودکشی محسوب نمی‌شود؟ می‌شود البته اگر توی مُشتی زندانی شود هم می‌میرد. چه بلاتکلیفیِ مسمومی! واقعن چه باید کرد با زندگی؟ که هر چه می‌گذرد بهتر نمی‌شود. نمی‌توانیم قشنگ‌تر عاشق شویم. نمی‌توانیم با اشتها غذا بخوریم. نمی‌توانیم از گرفتن هدیه‌ی تولد ذوق کنیم. از آن ذوق‌هایِ از تهِ دل. زندگی حکم می‌کند و از بداقبالی‌مان همه‌ی حکم‌ها توی دستش است. کاش ورق برمی‌گشت. کاش لااقل یک آس توی دست هم‌تیمی‌های‌مان بود. کاش آخر بازی حاکم عوض می‌شد. هرچند هنوز بازی تمام نشده؛ ولی خب به تیمی که چند سال است دارد می‌بازد و چندتا اخراجی هم داشته نمی‌توان امید بست. ما می‌بازیم، و همه تیم برنده را تشویق می‌کنند.