پیادگان جگر خسته رنج بادیه دانند
تو خستگی چه شناسی که بر فراز سمندی
با افرادی که همسن شما نیستند
دوست شوید
با افرادی که از دسته اجتماعی شما نیستند
ارتباط برقرار کنید
کسانی که طور دیگری می اندیشند
و طور دیگری بزرگ شدند
این باعث رشد و موفقیت بیشتر شما میشود
مردها وقتی عاشق میشوند
بدنیا میآیند،
و زن ها
عاشق که میشوند…. می میرند!
«ویسلاوا شیمبورسکا»
به آن هایی که دوستشان دارید
بی بهانه بگویید دوستت دارم
بگویید در این دنیای شلوغ
سنجاقشان کرده اید به دلتان
بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان
کوتاه تر از عمر شکوفه هاست
شما بگویید،حتی اگر نشنوند
اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …
"پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی... "
تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند …
اثر زیبا باقی می ماند،
حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد
"" خوشبختی "" دور 🌸🍃
از دسترس است،
بدان بزرگترین
خوشبختیِ مخلوق بودن
"انسان بودن"است
و شانس آن را
خداوند در میان
مخلوقاتش؛
به تو داده است!🌸🍃
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت
چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ! ای که ماندگار تویی
تنها چیزی که می دانم این است که هیچ چیز نمی دانم
“سقراط”
اگر وجود خار در گل مایه اندوه ماست،
وجود گل در کنار خار باید مایه شادی ما باشد….
آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد ،
" نمی توانند " پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار
به او " توکل " کن
و به سمت او ”قدمی بردار : سکوت گورستان رامیشنوى؟
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد ...
میرسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود ...!
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ غصه ﻫﺎﯾﺖ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ، بودن را
ﺑﭽﺶ ﺑبخش
ﻟﻤﺲ ﮐﻦ ﻭ ﺑﺎ ﺗﮏ ﺗﮏ
ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ لبخند بزن
تــــنهايي آدم ها 🍂🌼
بزرگ است،
خیلی بزرگ
شاید هم به وسعت
یک دریاست،
اما ...
برای پر کردنش؛
یک لیوان
مــــحبت کافیست...!🍂🌼
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس
مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا
نالههائی است در این کلبه احزان که مپرس
سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر
منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس
گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود
آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس
عقل خوش گفت چو در پوست نمیگنجیدم
که دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس
Alireza
رها