بارانی ها

چقدر زیباست ساده و روان باشی مثل بارون بیشتر

بارانی ها
۸۶۶ پست
۳۴ مشترک
۲۲ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۹۲
مبنای تعداد هوادار رتبه ۶۷
مبنای تعداد ارسال رتبه ۵۲

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

کاربر فعال ماه مشخص نمی‌باشد.


دلتنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی

آنچ از غم هجران تو بر جان من است


از آتش عشق در جهان گرمیها

وز شیر جفاش در وفا نرمیها

زانماه که خورشید از او شرمنده‌ست

بی شرم بود مرد چه بی شرمیها


بشکن سبو و کوزه ای میرآب جان‌ها

تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهان‌ها

بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها

تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحان‌ها

ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن

مگذار کان مزور پیدا کند نشان‌ها

ور جادویی نماید بندد زبان مردم

تو چون عصای موسی بگشا برو زبان‌ها

عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر

چون آینه‌ست خوشتر در خامشی بیان‌ها


اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد

آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد

جز غـم که هزار آفرین بر غم باد


گر شرم همی از آن و این باید داشت

پس عیب کسان زیر زمین باید داشت

ور آینه وار نیک و بد بنمائی

چون آینه روی آهنین باید داشت


  • ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا
  • ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
  • ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
  • جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما
  • ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
  • آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
  • ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
  • پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
  • در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
  • وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا

  1. بشنو این نی چون شکایت می‌کند
  2. از جداییها حکایت می‌کند
  3. کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
  4. در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
  5. سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
  6. تا بگویم شرح درد اشتیاق
  7. هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
  8. باز جوید روزگار وصل خویش

  • بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
  • خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد
  • بر حصار فلک ار خوبی تو حمله برد
  • از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد
  • بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار
  • تا ز گلزار و چمن رسم خزان برخیزد
  • پشت افلاک خمیدست از این بار گران
  • ای سبک روح ز تو بار گران برخیزد
  • من چو از تیر توام بال و پری بخش مرا
  • خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد
  • رمه خفتست همی‌گردد گرگ از چپ و راست
  • سگ ما بانگ برآرد که شبان برخیزد
  • من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم
  • چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد
  • هین خمش دل پنهانست کجا زیر زبان
  • آشکارا شود این دل چو زبان برخیزد
  • این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت
  • بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد

ای در دل من میل و تمنا همه تو
وندر سـر من مایه سودا همه تو

هرچنـــــد به روزگار در می‌نگرم
امروز هـمه تویی و فردا همه تو


یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی

شاگرد که بودی که چنین استادی

خوبی و کرم را چو نکو بنیادی

ای دنیا را ز تو هزار آزادی

مولانا


یــار مرا غار مــرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غـــار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تــویی فاتح و مفتوح تـویی
سینـــه مشــروح تــویی بـــر در اســرار مرا
نـــور تـــویی سـور تــویی دولت منصور تـویی
مـــرغ کـــه طــور تــویی خســته بــه منقار مرا
قطـــره تویی بحــر تویی لطـف تــویی قهــر تویی
قنــد تـــویی زهـــر تــویی بیــــش میـــازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضــه اومیــد تویـــی راه ده ای یــار مرا
روز تــویی روزه تـــویی حـاصل دریوزه تـویی
آب تــویی کــوزه تــویی آب ده این بـــار مـــرا
دانـــه تویــی دام تــویی بــاده تویی جام تـویی
پختـــه تویی خـــام تــویی خـــام بمگـــذار مرا
این تن اگـــر کـــم تــندی راه دلــم کــم زندی
راه شــدی تــا نبــدی ایـــن همـــه گـــفتار مرا

گر بيدل و بي‌دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم

در مجلس حيراني ، جاني است مرا جاني
زان شد که تو مي داني ، آهسته که سرمستم

پيش آي دمي جانم ، زين بيش مرنجانم
اي دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم

ساقي مي جانان بگذر ز گران جانان
دزديده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم

رندي و چو من فاشي ، بر ملت قلاشي
در پرده چرا باشي ؟ آهسته که سرمستم

اي مي بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو ، آهسته که سرمستم

از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از يار چه پوشانم ؟ آهسته که سرمستم

تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم
خود را چو فنا ديدم ، آهسته که سرمستم

هر چند به تلبيسم در صورت قسيسم
نور دل ادريسم ، آهسته که سرمستم

در مذهب بي‌کيشان بيگانگي خويشان
با دست بر ايشان آهسته که سرمستم

اي صاحب صد دستان بي‌گاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم

مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...

فردوسی

اگر دانشی مرد گوید سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن

***

به رنج اندر ار تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست

***

بیاموز و بشنو ز هر دانشی
بیابی ز هر دانشی رامشی
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
همه دانش و داد دادن بسیچ


اشعار شاهنامه فردوسی در مورد خرد و دانش

به یزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زور و فر

***

چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن

***

اگر چند بخشی ز گنج سخن
بر افشان که دانش نیاید به بن


شعر فردوسی درباره ی وطن

چو ایران مباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم