| بارانی ها |
| ۸۶۶ پست |
| ۳۴ مشترک |
| ۲۲ پسند |
| عمومی |
مبنای تعداد کاربر | رتبه ۹۵ |
مبنای تعداد هوادار | رتبه ۶۷ |
مبنای تعداد ارسال | رتبه ۵۲ |
مو کز سوته دلانم چون ننالم
مو کز بی حاصلانم چون ننالم
بگل بلبل نشیند زار نالد
مو کـه دور از گلانم چون ننالم
ته دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
بجان دلبرم کز هردو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست
بـه صحرا بنگرم صحرا ته وینم
بـه دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه ودر و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
نردبان اين جهان ما و منيست
عاقبت اين نردبان افتادنيست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هرچه دلم قرار گیرد بیتو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو
باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو…
نردبان اين جهان ما و منيست
عاقبت اين نردبان افتادنيست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم
گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ
گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این
ساربانا اشتران بين سر به سر قطار مست
مير مست و خواجه مست و يار مست اغيار مست
باغبانا رعد مطرب ابر ساقي گشت و شد
باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست
آسمانا چند گردي گردش عنصر ببين
آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست
حال صورت اين چنين و حال معني خود مپرس
روح مست و عقل مست و خاک مست اسرار مست
رو تو جباري رها کن خاک شو تا بنگري
ذره ذره خاک را از خالق جبار مست
تا نگويي در زمستان باغ را مستي نماند
مدتي پنهان شدست از ديده مکار مست
بيخهاي آن درختان مي نهاني ميخورند
روزکي دو صبر ميکن تا شود بيدار مست
گر تو را کوبي رسد از رفتن مستان مرنج
با چنان ساقي و مطرب کي رود هموار مست
ساقيا باده يکي کن چند باشد عربده
دوستان ز اقرار مست و دشمنان ز انکار مست
باد را افزون بده تا برگشايد اين گره
باده تا در سر نيفتد کي دهد دستار مست
بخل ساقي باشد آن جا يا فساد بادهها
هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار مست
رويهاي زرد بين و باده گلگون بده
زانک از اين گلگون ندارد بر رخ و رخسار مست
بادهاي داري خدايي بس سبک خوار و لطيف
زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مست
شمس تبريزي به دورت هيچ کس هشيار نيست
کافر و مومن خراب و زاهد و خمّار مست
آنکس که ترا دید و نخندید چو گل
از جان و خرد تهیست مانند دهل
گبر ابدی باشد کو شاد نشد
از دعوت ذوالجلال و دیدار رسل
گفت آخر در سبو واگو که چيست
گفت از آنک خوردهام گفت اين خفيست
گفت آنچ خوردهاي آن چيست آن
گفت آنک در سبو مخفيست آن
دور ميشد اين سال و اين جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هين آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو ميکني
گفت من شاد و تو از غم منحني
آه از درد و غم و بيداديست
هوي هوي ميخوران از شاديست
محتسب گفت اين ندانم خيز خيز
معرفت متراش و بگذار اين ستيز
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستي خيز تا زندان بيا
گفت مست اي محتسب بگذار و رو
از برهنه کي توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدي
خانهي خود رفتمي وين کي شدي
من اگر با عقل و با امکانمي
همچو شيخان بر سر دکانمي