((کوچه))
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!.....
هميشه
بودنهايى هست
که هر چقدر هم باشد
بماند
نرود
باز هم دلتنگش هستى ...
خیلی عوض شده ایم. دیگر تنها چیزی که از هم می دانیم این است که در قید حیاتیم.
-جبران خلیل جبران
.
ما معنے صبریم ڪہ ایوب نداند ... !!!
.
جهان سنگدل تر از آن بود که کمکم کند
خدا هم ساکت تر از آن بود
که انتظارش را داشتم...
.
نَگذآرکَسیبداٰنَد،
مآچهِجوریٍ
هَمدیگَررآ دوستٍدآریم،
نَگذآرکَسیبِفَهمَد،
؏ـِشق یَعنیچهِ؛
خٌب••
اینّچیزهآفَقَط
مآلِ مَنوَتوست
فرق رابطه موفق و ناموفق اینه ؛ کسایی که رابطه موفق دارن وقتی یه اتفاقی میافته درموردش با همدیگه صحبت میکنن تا حل بشه ، ولی رابطه ناموفق با بقیه صحبت میکنن !
⚡️⚡️
دل نبستم به جهانۍکه همه وسوسه است
از همـه ارث جهان یک تـو برایم کافیست
یه وقتایی جلو پامون رو درست نگاه نمیکنیم، زمین میخوریم، زانومون زخمی میشه، و چشامون اشکی ...
حواسمون نیست، راه رو اشتباه داریم میریم، گم میشیم، بغض میاد تو گلومون و چشامون آتیش میگیره ..
آدمای زندگیمون رو اشتباه انتخاب میکنیم..
هی رو بدی کردناشون چشم میبندیم تا اینکه چشم باز میکنیم و میبينيم درست روزایی که الان باید باشن، نیستن ...
حسرت نبودنشون اشک میشه و شُره میکنه از چشامون ...
میدونی چی میخوام بگم؟!
میخوام بگم بعضی وقتا،
اشک تاوانیه که چشما باید بابتِ درست ندیدن بدن ...!
زمانی که متوجه شدید بیشترِ مردم، در بدنهای بزرگسالانهی خود؛ کودکانی هستند که از نظر عاطفی زخمی شدهاند،
دیگر همه چیز را به خود نمیگیرید...
آیا تاکنون این حس را داشتهای که داستانت مدتها است به پایان رسیدهاست و بیش از آنچه باید زیستهای و این روزها تنها صفحات خالی را به کتاب زندگی خود اضافه میکنی؟
توی این دنیا کم میشه آدمی پیدا کرد که همهجوره پات بمونه، متعهد باشه، اخلاقش خوب باشه، بهت اهمیت بده. اگه همچین آدمی تو زندگیت داری، نگهشدار.♥️#رفیق
و من هربار بعد از شنیدن ،خبر مرگ کسی، از خودم میپرسم
که ما چطور از دونستن این حقیقت که ،آدمها میمیرن،دیوونه نمیشیم؟
زیبا
ترین
چشمها
بیشترین
اشك
ها
رو
ریختند.
*๑Khatereh๑*
((کوچه))
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینi عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
#فریدون_مشیری
*๑Khatereh๑*
بماند ب یادگار...