هرانسانی، بذری منحصربه فرد در اعماق جان خویش دارد و برای شکوفایی همان بذر است که او در زیر این گنبد مینایی حضور پیدا کرده است. همین بذر منحصربه فرد و متمایز است که از تو انسانی خاص و متمایز از دیگران میسازد. خطر زمانی احساس میشود که ما این خاص بودن را از دست بدهیم و سعی کنیم شبیه دیگران شویم. کسانی که سعی میکنند تا همهی مردم اجتماع را شبیه هم سازند، به این گوهر یگانه و خاص انسانی خیانت میکنند.
هیچ دوست داشتنی سختتر از دوست داشتنِ
خودمان با تمام بخشهای درونیمان نیست
مسیر دوست داشتن خودمان یک سفردرونی سخت
لذت بخش و بیانتهاست
و هرچقدر بیشتر تاریکیهای خودمان را درک میکنیم
و به پذیرش خودمان نزدیک تر میشویم
دوست داشتن آدمها با تمام تفاوتهایشان آسانتر میشود
چون قابل درک تر میشوند.
پس گاهی به جای متمرکز شدن بر روی دوست داشتن
دیگران، کافیست بر روی دوست داشتن
تاریکیهای خودمان کار کنیم.
باقیاش گویی خودش از راه میرسد.
پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.
خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید:
بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت
پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید.
خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت،
پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت..
هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.
شکسپیر چه زیبا میگوید:
بعضی بزرگ زاده می شوند،
برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند
به نام انرژی معجزه گر جهان هستی!
به نام سیستمی که با برنامه ای دقیق و لطف بیکران خود، قدرت خلق کنندگی تمام اتفاقات زندگی ام را به من داده تا زندگی ام را همانگونه که دوست دارم، به سادگی خلق کنم.
به نام خدایی که جهانی قانونمند و پر از فراوانی و نعمت و فرصت و ثروت و تجربه های عالی و عشق و محبت و آدم های خوب را به بی نهایت مقدار خلق کرده، و من را موجودی ارزشمند خلق کرد. و لیاقت رسیدن به تمام نعمت هایش را به من عطا کرد، و من را پیوسته به سمت زندگی بهتر و آگاهی بیشتر هدایت می کند.
و من را عاشقانه و پیوسته دوست دارد و من نیز او را عاشقانه و بی دریغ دوست دارم و من همیشه سپاسگزار نعمت هایش هستم.
عکس : از لوک شارک ..... سال 2022"....... او در باره این عکس میگوید : همهچیزِ این منظره بینقص و جادویی بود. از صدایِ غرشِ کر کننده آبشار تا مخلوط شدنِ قطرههای اب و نور مهتاب در این منطقه حفاظت شده در تاسمانی. شکوهِ کهکشانِ راهِ شیری به این منظره جادویی، زیبایی باورنکردنی بخشیده بود."
مارگوت بیکل خیلی زیبا برای محبوبش مینویسه و میگه:
«چون دوستت میدارم؛ مجبور نیستی آنگونه که روز آشناییمان بودی باقی بمانی.
چون دوستت میدارم؛ مجبور نیستی خود را محدود کنی به تصویری که از تو زنده مانده در من!
چون دوستت میدارم؛ میتوانی در خودت ببالی چیزهای جدیدی کشف کنی، در وجودت میتوانی دگرگون شده، بشکُفی، تازه شوی...!
چون دوستت میدارم؛ میتوانی آنچه هستی باقی بمانی و آنچه نیستی شوی..!»
دنیا پر از شگفتی ها و رازهاست. فکر می کنیم آدم های نزدیکمان را می شناسیم، اما زمان با خودش چیزهایی می آورد که می فهمیم کمتر از آنچه فکر می کردیم می دانیم؛ یعنی تقریبا هیچ. همیشه بخش بزرگتر حقیقت در سایه قرار دارد. حتی اگر بخش روشن بزرگتر شود باز هم برد با سایه هاست.
🍃هر فکر منفی برخواسته از
باورهایی منفی و بازدارنده از
کودکی توست...
🌸آنها را با باورهای مثبت
جایگزین کن و در مسیر
زیباتری گام بگذار...
🍃می شود ها را به درونت
بیاموز...
❣میشوددرهرشرایطی ثروتمندشد
❣میشوددرهرشرایطی موفق شد
❣میشوددرهرشرایطی شادبود
❣میشوددرهرشرایطی قدردان بود
❣میشوددرهرشرایطی زیبادید
❣میشوددرهرشرایطی به آرزوهارسید
و این جملات را آنقدر تمرین
و تکرار کنید تا ضمیر ناخودآگاه تان
آن را به عنوان یک باور بپذیرید...
خارپشتی از یک مار تقاضا کرد که بگذار من نیز همخانه تو باشم. مار تقاضای خارپشت را پذیرفت و او را به لانه تنگ و کوچک خویش راه داد. چون لانه مار تنگ بود، خارهای تیز خارپشت هر دم به بدن نرم مار فرو میرفت و او را مجروح میساخت، اما مار از سر نجابت دم بر نمیآورد. سرانجام مار گفت: «نگاه کن ببین چگونه مجروح و خونین شدهام. میتوانی لانه من را ترک کنی؟!»
خارپشت گفت: «من مشکلی ندارم، اگر تو ناراحتی میتوانی لانه دیگری برای خود بیابی!»
عادتها نیز ابتدا به صورت مهمان وارد میشوند، اما دیری نمیگذرد که خود را صاحبخانه میکنند و کنترل انسان را در دست میگیرند...
وقتی از اینکه خودتان باشید راضی باشید، بدون اینکه مقایسه کنید
یا برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران رقابت کنید،
هر فرد باارزشی به شما احترام خواهد گذاشت.
و مهمتر اینکه خودتان هم به خودتان احترام خواهید گذاشت.
هیچکس حق قضاوت کردن شما را ندارد.
ممکن است مردم داستانهای شما را شنیده باشند و تصور کنند شما را میشناسند
اما هیچوقت نمیتوانند آنچه بر شما گذشته را احساس کنند.
هیچوقت نمیتوانند خودشان را جای شما بگذارند.
پس فراموش کنید دیگران چه فکری میکنند یا درمورد شما چه میگویند...!
فقط روی احساسی که خودتان نسبت به خودتان دارید تمرکز کنید
و به راهتان ادامه دهید...
وقتی ما آدمها را همانطور که هستند ببینیم، بدون این که رفتار و گفتار آنها را به خود بگیریم، هرگز از آنها آزار نمیبینیم. حتی اگر دیگران به شما دروغ بگویند ایرادی ندارد. آنها به شما دروغ میگویند، چون میترسند. میترسند که متوجه شوید آنها کامل نیستند. چهره برداشتن از این نقاب اجتماعی دشوار است. شما وقتی قویاً عادت کردید که هیچ چیز را به خود نگیرید، از بسیاری از ناراحتیها در زندگی اجتناب خواهید کرد. خشم، حسادت و حسرت شما ناپدید خواهد شد و حتی غم شما ناپدید میشود.
اغلب ترس است که میان آدمی و بیان کامل نفس او جدایی می افکند. چه بیشمار نوابغی که از وحشت روی صحنه آمدن از کار بازمانده اند. با شفا و شفاعت میتوان براین ترس غالب آمد. آنگاه آدمی با از دست دادن احساس خودآگاهی، خویشتن را بسان ابزاری می یابد تا خرد لایتناهی از طریق او عیان و بیان میگردد.
از این رو، در پرتو الهام و بی باک است و سرشار از اطمینان. زیرا یقین دارد که 'الوهیتی که درون اوست' کار را به انجام می رساند.