دووم بیار این امتحانم تموم کنی پروپوزالم تحویل بدی اگر دوباره سر موضوعش ردش نکنن میمونه ی صلاحیت بالینی اونم بدیاگر قبول بشی بعد دفاع کنی بالاخره بعد از ۷ سال و اندکی تموم میشه 🥲
دوست دارم نقاش خوبی باشم. ساز بزنم و فیزیکلی، فیت باشم. دوست دارم خوشحال باشم، تا بتونم در راستای حداقل یکی از اینا، جدیتر اقدام کنم. دیسیپلین و نظم تا یه جایی جوابه.
دارم فراموش میکنم از چیزای کوچیک لذت ببرم. داره یادم میره از بارون، ابر، صدای پرندهها، غذای خوشمزه لذت ببرم.داره یادم میره برای خودم چیزای کوچولو خوشگل بخرم که دلم خوشحال بشه.دارم آدم بزرگ خاکستری میشم.
به عنوان کسی که کل زندگیش شرایط رو درک کرده و با همه چی کنار اومده بهتون میگم؛ خودخواه باشید.
تروما الزاما پوست ما را ضخیم نمیکند.
تروما برخی از ما را حساستر و ناامنتر میکند.
ممکن است راحتتر گریه کنیم، و مسائل به ظاهر کوچک ما را به شدت آشفته کند.
این روایت که تروما ما را قویتر میکند دروغ است. قدرت در به رسمیت شناختن تروما و رشد کردن به واسطه آن است.
فعلا مجبورم زنده بمونم چون زندگی یک سفر جادهای تو تابستون با آدم موردعلاقم که آهنگ all too well رو باهم داد بزنیم بخونیم بهم بدهکاره.
راستش دیگه خوشم نمیاد که اینقدر آدم نوستالژیم. تقریبا همه چیز یادم میمونه، برای همه چیز معنا دارم، به همه چیز نگاه میکنم، چیزهارو با دقت میشمارم، درختها رو طولانی نگاه میکنم، مدام زیاد عکس میگیرم، زیاد عکس نگه میدارم، میترسم اگر لحظه رو ثبت نکنم دیگه چیزی برای تعریف کردن و اثبات اینکه حالم خوب بوده ندارم. عکسای چاپ شده رو هی مرور میکنم، نوشتهی پشت عکسهارو هربار انگار که اولین باره میخونم. زیاد مرور میکنم و درگیر گذشته میمونم، درگیر اون روز، درگیر اون سال، چیزهای قدیمی برام نمیگذرن، همیشه مجبورم با خودم بکشمشون اینور و اونور. خاطرههارو پرنگ حفظ میکنم، از بر میکنم که اون موقع دقیقا چه حسی داشتم، چه فکری میکردم. همه چیز یادم مونده، اولینها، روزهای میانی، و آخرینها. حتی جنس چوب میزی که اون روز بهش دست زدم هم یادم مونده، چشمای تورو هم.خوشم نمیاد چون همهی اینا داره سنگینم میکنه، راه رفتن رو سخت میکنه. مدام باعث میشه به این فکر کنم که اگه این چیزی که تجربه کردم و گذشت بهترین سالهای زندگیم باشم و بدون اینکه اینو بدونم ازشون گذر کنم چی؟
کاش زودتر اون تابستونی که قرار آهنگ «تابستون کوتاهه» زدبازی رو زندگی کنم برسه.
آدما اول butterflies میدن، بعدش trust issue
نجاتدهنده حوصلهی نجات دادن نداره، خسته و غمگینه.
فکر کن هر چند وقت یه بار بیدار که میشدی تو یه زندگیِ دیگه بودی. و یه آدم دیگه.یه روز یه دختر فرانسوی بودی که شیرینی پزی داره.یه روز وسط جنگ جهانی بودی.یه روز بازیگر تئاتر بودی و لندنُ با دوستپسر نقاشت متر میکردین نصفه شبا.یه روزم جادوگر ۱۱ سالهای بودی که کلاه گروهبندی اسم گروهتو داد میزد
چرا همهچی maybe in another life ؟ چرا یهبارم in this life نه؟
Remember:
با همه چیز کنار نیا، تو لیاقتت اینه که باهات درست رفتار شه.