تو کتابی نوشته بود:
«دلش میخواست به تنهایی از آن جا برود و تا حد ممکن دور شود. به جایی برود که هیچکس را نشناسد، که غریبهها واقعا غریبه باشند، که در آن اصلن آدمی وجود نداشته باشد، فقط صخرهها باشند و پرندهها…»
قشنگ حالمو توصیف میکنه.
به زور دنبال رابطه نباشید
رابطه عین عکاسی هست
هرچی اتفاقی تر، بهتر
بهم کد بده. حالا که باهام حرف نمیزنی برام آهنگ با منظور بفرست. بذار وقتی بهش گوش میدم از حالت باخبر شم، بفهمم هنوزم دوسم داری یا نه بشنوم حرفهایی که دوس داری بگیو، متوجه بشم که دلت برام تنگ شده یا نه. بهم کد بده تا بفهمم هنوزم بهم فکر میکنی. تا از دور بهت فکر کنم.
خواستم بگم خوشش بیاد خودش میاد.
نیاز به یه چیز خوشایند تو زندگیم دارم که آسون به دست بیاد. لازم نباشه اینقدر براش بدوی که زانوهات زخم بشن. من از دویدن خستهم! خیلی خستهم! دوست دارم چهارزانو بشینم شیرکاکائوی داغ بخورم و چیزای خوب خودشون راهشونو پیدا کنن!
حالا چیزای خوب هم نه! فقط «یک» چیز خوب. برای بقیهش سگدو میزنم، قول.
دلم میخواد تو سال جدید آدمایی وارد زندگیم بشن که بمونن،یه رفیق پایه یه پارتنر خوب و رسیدن به یه روتین ساده از زندگی
من اونیام که همیشه تو مهمونیا
گم میشه و میره یه جای خلوت و تاریک
«با تو مقصد مهم نبود، تنها میخواستم دست مرا بگیری و با هم برویم. انقدر برویم تا غصه تمام شود.»
نه تو قراره بفهمی، نه من قراره چیزی بگم...
فرامرز اصلانی جزو معدود شخصیتایی بود که واژه «آرتیست» واقعا برازندهش بود.
RIP 🖤
امیدوارم اون اشک هایی که توی ۱۴۰۲ ریختی باعث سبز شدن و شکوفا شدن آرزوهات در ۱۴۰۳ بشه 🌱
من هر جا که باشم
رو تنم زخماتو دارم
بده رفتن یادم…
بده رفتن یادم…
ماه رمضون شده
جای موسا و کملبیا خالیه🥺
قدیما همه چی ی رنگ و بوی دیگه داشت حتی کلیک ..
یه کلمه هست به نام "illifuria" به معنی دلتنگی برای کسی که هیچوقت ملاقاتش نکردی یا واقعا اونو نداشتی..
درست مثل آدمهای که باهاشون توی روابط لانگ دیستنسیم.آدمایی که بخش مهمی از وجودمون هستن و هر روز دلتنگشونیم و حسرت ندیدن و نداشتنشون رو میخوریم