تو کتابی نوشته بود:
«دلش میخواست به تنهایی از آن جا برود و تا حد ممکن دور شود. به جایی برود که هیچکس را نشناسد، که غریبهها واقعا غریبه باشند، که در آن اصلن آدمی وجود نداشته باشد، فقط صخرهها باشند و پرندهها…»
قشنگ حالمو توصیف میکنه.
بعضي وقتا دلم واسه بدترین آدماي زندگیم تنگ میشه...
من خوب بودناشونم دیده بودم؛ معرفتشون، رفیق بودنشون...
اونا از اولش که اینهمه بد نبودن!
پاک کردن دوطرفه ی چت یک تجاوز احساسی یاemotional harassment بحساب میاد
ما حق نداریم خاطرات بقیه رو از زندگیشون پاک کنیم.
یجایی هست که انقدر درگیر بدو بدوهای زندگی میشی که انرژی ای برات باقی نمیمونه که بخوای با آدمای امن زندگیت مثل قدیم در ارتباط باشی، و آروم آروم دور شدنشونو حس میکنی.
ی امروز رو تو بیمارستان بیکار بودم و میشد مث آدم درس بخونم ک کلش صرف انتخاب واحد شد تف تففففففف😑
حسن ختام امشب را میفرمویییم😁
خدایا منو بالی ندیده ، نمیرون
«اگر زنده ماندم و یک روزی باهم در یک خانه چای خوردیم، برایت تعریف میکنم که این روزها چقدر سخت و دیر و دور گذشت.»
طوری زندگی کن که هر عامه پسندی، نپسندد
امروز رفته بودم بیرون و یهو یادم اومد پارسال همین روزا بود که حالم بد شد و اصن اهمیتی نداشت دیگه؛ روزا میگذرن و ما هر روز با کلی اتفاقای جورواجور سروکار داریم که دیگه گنجایش اتفاقایی که قبلاً افتادن رو نداریم.
اگه رنجِ یک اتفاق رو قلبت سنگینی میکنه، زمان واقعا درمانش میکنه. فقط باید صبور باشی
آدم وقتی محاصره شده توسط دردا و مشکلاتشه، فکر میکنه تا ابد قرار نیست نجات پیدا کنه ولی یه جایی که حواسش نیست به خودش میاد و میبینه اون درده تموم شده و اصلا متوجه نشده که کیِ؟!
زندگی قرار نیست آسون باشه و تو هم قرار نیست آسونترین راهو انتخاب کنی!
همهی آدمهایی که تو نیستند، حوصلهام را سر میبرند.
موقعیت : دلت واسه اون آدمی که خودت از زندگیت بیرونش کردی تنگ میشه.
ناگهان به شدت خسته میشد و این خستگی چنان او را از پا در میاورد که فقط آرزو میکرد محو شود.
اندوه پشت پنجره ی خانه کمین کرده
دوست خل و چل نعمتیست از نعمات بهشت 😂
عاشق اینم ک این بچه راحت حالمو تغییر میده