گروه ادبی آوَش

داستانهای کوتاه به صورت خاطرات گرد آوری شده بیشتر

گروه ادبی آوَش
شعر و ادبیات
۱۳,۳۶۶ پست
۲۷۰ مشترک
۷۴ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۱۳
مبنای تعداد هوادار رتبه ۱۸
مبنای تعداد ارسال رتبه ۱۶
کاش آن شب دست در مويش نمی‌برد
‏زلفش که آمد روی پيشانی دلم رفت!

کاظم بهمنی
ماهیگیران می دانند دریا خطرناک و توفان سهمگین است، اما از دید آنها این دلایل هرگز برای ماندن بر روی خشکی کافی نیستند. آنها این فلسفه را برای آنهایی که دوستش دارند باقی می گذارند. بگذار توفان برخیزد، شب فرود آید - کدام یک بدتر است، خطر یا ترس از خطر؟ شخصا واقعیت را ترجیح می دهم؛ یعنی همان خطر.

نقاشی اثر ونسان ونگوگ
بعضی‌ها وجودشان عشق است، مثل درختانی که هیچ‌گاه برای خودشان میوه نمی‌دهند، برای دیگران میوه می‌دهند. بعضی‌ها وجودشان همان است که باید باشد، و ما نمی‌بینیم. آن‌ها هیچ وقت دردی از خودشان ندارند. درختانی هستند که نمی‌خواهند خودشان را نشان دهند. بعضی‌ها همیشه در برابر دیگران ایستاده‌اند، برای آن‌ها زندگی می‌کنند و ما حتی نمی‌توانیم آن‌ها را درک کنیم.

جای خالی سلوچ
محمود دولت آبادی
بازنشر کرده است.
‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هاروکی موراکامی :

همیشه نسبت به کسانی که
بیشتر دوست داریم
سخت گیر تر می‌شویم!
چون توقع انجام خیلی کارها را
از آن ها نداریم .
بازنشر کرده است.
میگه: پوسیده... میگم: چی؟... میگه "دلم"! میگم :مگه دل آدمم می پوسه... میگه دی این میوه ها رو، رو درخت میرسن، رنگشون خوشگله، دوست ندارن بیفتن رو زمین، یکی بیاد بچینه، بعد اون "یکی" که باس بیاد نمیاد.‌‌.. همونجا رو درخت آروم آروم واس خودشون...
میگم :خُب، که چی حالا. میگه :دل اونجوریه دیگه، نچینیش به موقع، می پوسه.
میگم :خُب بپوسه، دل منو نگا...! بهم میگفت:
"آن سیبِ زرد سرخ گونِ تو از آن من است.."
چیدش، اون قسمت سرخ گونشو گاز زد، با بقیه اش حال نکرد، الان افتاده یه گوشه! حتی گنجشکا هم دیگه نگاش نمیکنن... کاش دل منم می پوسید والا...

-حميد جديدی
بازنشر کرده است.
::::::::::::
پرسیدم _ عشق چیست؟
در نورِ شمع چرخی خورد و برقی زد،
آن وقت خندید و جلو آمد و
به گوش اَم گفت:
_« عشق را نمیدانم چیست؛
اما آن قدر هست که:

* گر با غم عشق سازگار آید دل،
بر مرکب آرزو سوار آید دل !
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق؟
ور عشق نباشد به چه کار آید دل؟

بازنشر کرده است.
:::::::::::::::::::::::::

تنها به من بیاندیش
من در رویای تو
شعر خواهم گفت
شعری درباره
چشم هایت
و دلتنگی...

بازنشر کرده است.
ما بنای یادگار زندگی هستیم
نازیسته و بیگانه
تنها سرِ سوزنی از زندگی
آنِ ماست،
به راستی زندگی کِی از آنِ ما بود ؟
بازنشر کرده است.
چشمات..
مهرنوش
بازنشر کرده است.
در شبی طوفانی
به خانه‌ات یورش آوردند
و هر آنچه یادگاری از عشق ما بود
به تاراج بردند
حلقه، خواب، گردنبند
النگو، زمزمه، تبسم
در غروبی مه آلود
در خیابانی عمومی
دوره‌ات کردند،
به خاطر شعر من
چمدان دستی‌ات را بردند
زمانی که ترا به بند کشیدند
نامه و بوسه و عطر
و آه و عکس و فریاد و فضیلت ما را با خود بردند
اما نه در آن خانه،
نه در آن خیابان،
و نه در آن زندان،
نه با بردن
و نه با به بند کشیدن،
نتوانستند و نشد
ذره ای از عشق ما را به تاراج برند

بازنشر کرده است.
قُل لي؟ أين ينتهي هذا الفُراق؟
حتى أنتظرك هُناك.

«بگو کجا می‌رسد
به انتها
این فراق ما؟
تا من در آن مکان
بنشینم به انتظار...»

محموددرویش
بازنشر کرده است.
«قبّلني؛
وَ كأنك تعتذر لي عن سوء الأيام التي مرّتني دونك»

مرا ببوس
آنگونه که گویی
عذرخواهی کنی
برای تلخی روزهایی که
بدون تو
بر من گذشت!
بازنشر کرده است.
ای عشق به جز تو ،
همدمی دارم ؟
نه،
یا جز غم تو ،
دگر غمی دارم ؟
نه،
با این همه زخم های کاری که زدی ،
غیر از مهر تو ،
مرهمی دارم ؟
نه ....

فریدون مشیری
بازنشر کرده است.
برایم نوشت؛

من از آنانم؛
آن‌هایی که حینِ دوست‌داشتن، می‌میرند…!
بازنشر کرده است.
برایش نوشتم،
.
«هَل يمكنك أن تكون عالماً آمناً
لِشخص ما ألذي عاد مِن الحروب؟»

می‌توانی دنیای امن کسی باشی که
از جنگ برگشته است؟؟