با مولانا

دمی با مولانا باشیم و جان را صیقلی دهیم بیشتر

با مولانا
اجتماع و سياست
۱۰۶ پست
۴۳ مشترک
۲۳ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۸۲
مبنای تعداد هوادار رتبه ۶۷
مبنای تعداد ارسال رتبه ۱۰۰

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

کاربر فعال ماه مشخص نمی‌باشد.

بازنشر کرده است.
چشم‌ها وا نمی‌شود از خواب
چشم بگشا و جمع را دریاب

بنگر آخر که بی‌قرار شدست
چشم در چشم خانه چون سیماب

گشت شب دیر و خلق افتادند
چون ستاره میانه مهتاب

هم سیاهی و هم سپیدی چشم
از می خواب هر دو گشت خراب

جمله اندیشه‌ها چو برگ بریخت
گرد بنشست بر همه اسباب

عقل شد گوشه‌ای و می‌گوید
عقل اگر آن تست هین دریاب

بنگی شب نگر که چون دادست
جمله خلق را از این بنگاب

چشم در عین و غین افتادست
کار بگذشت از سؤال و جواب

آن سواران تیزاندیشه
همه ماندند چون خران به خلاب
بازنشر کرده است.
بشنو این نی چون شکایت می کند

از جداییها حکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند

در نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش
بازنشر کرده است.
اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد

آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد

جز غـم که هزار آفرین بر غم باد
بازنشر کرده است.
بازنشر کرده است.
بازنشر کرده است.
گفتی که مستت میکنم

پر زانچه هــستت میکنم

گـــفتم چـــگونه از کجا؟

گفتی که تا گـفتی خودآ
گفتی که درمــانت دهم

بر هـــــجر پـایـانت دهم

گفتم کجا،کی خواهد این؟

گفتی صـــبوری باید این
بازنشر کرده است.
چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم کرده ام

از حبس دنیا خسته ام چون مرغکی پر بسته ام

جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم کرده ام

در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان

می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم کرده ام

گـــر طالب راهی بیــــا ، ور در پـی آهی برو

این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم کرده ام
بازنشر کرده است.
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم کرده ام

درکنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم کرده ام

هم در پی بالائیــــان ، هم من اسیــر خاکیان

هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم کرده ام

آهـــــم چو برافلاک شد اشکــــم روان بر خاک شد

آخـــــر از اینجا نیستم ، کاشـــــانه را گم کرده ام

درقالب این خاکیان عمری است سرگردان شدم

پندی که کنون
به گوش خلق نجوا کردی

فرداست که فریاد کند
این زمزمه را ...
/



... !/
تا بداند که شب ما ؛ به چه سان میگذرد
غم عشقش ده ؛ و عشقش ده و بسیارش دِه !

مولانا


چند گَهی، فاتحه خوانت کنم
از پسِ آن، شاه جهانت کنم

پیر شدی در غم ما، باک نیست
پیر بیا ، تا که جوانت کنم ...

آنچ محال است تصور دهم
وجه محالیش بیانت کنم
/
( مولانای جان )
/


... !/

گر چه کلیمی همه در اعتراض
کشف کنم، خِضر زمانت کنم
!
هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری


بازنشر کرده است.

در خـــواب دیدم بیـــدلی
صد عاقل اندر پی روان
می خواند با خود این غزل،
دیوانه را گم كرده ام
:
گـــر طـــــــــــالب راهی بیــــا،
ور در پـی آهی برو
این گفت و با خود می سرود،
پروانه را گم كرده ام
/
( مولانای جان )
/



... !/

لینک
گفتی که مستت میکنم

پر زانچه هستت میکنم

گفتم چگونه از کجا؟

گفتی که تا گفتی خودآ

گفتی که درمانت دهم

بر هجر پایانت دهم

گفتم کجا،کی خواهد این؟

گفتی صبوری باید این

بازنشر کرده است.

اگر بی‌تو بر افلاکم
چو ابر تیره غمناکم
وگر بی‌تو به گلزارم
به زندانم به جان تو
:
چه خویشی کرد آن بی‌چون
عجب با این دل پُرخون
که ببریده‌ست آن خویشی
ز خویشانم به جان تو
/
( مولانای جان )
/



... !/

لینک