عــاشـقـانـه هـايـم هـمـه را بـه زانـو در آورده ..
هــي تـــو !!!!
بــه عِــشــق ِ چــه کــســي ايــســتــاده اي ...
با ذره ذره وجودم در آمیختی
گویی مرا از خودم ربودی
روئیدی در قلب من
به سان گل کوچکی
که کنار دیوار میروید
همینقدر ناخواسته عاشقت شدم ..
میخواهـم؛
ڪمی در فنجانت شعـر بریزم...
بنوش و عاشقتر شو!
بهانہ نڪَیـر!
دوستم بـدار!
من در معبدِ چشمهایت،
عشــق را
ستایش میڪنم هر روز...
تو در منی اما من بی توام هر لحظه.. ..
پروانه ی دلم
بیقرار عطر
نفس هایت شد
تو کجایی..
ابروانت چو کمان
برق نگاهت چون تیر
قلب من سیبل مقابل
راه گریزی نیست از تیر
رها شده ی نگاهت....
اگر
می خواهی
احساس مرا بدانی
به سایه ات نگاه کن
نزدیک به توام
حال که هرگز نمی توانم
لمس ات کنم
شعری ساختم از بحر عشق برای تو
این عشق توست که در من بیداد میکند
تو من در تولد این عشق دخیل نبوده ایم
این عشق است که یکباره بی اذن میآید پدید
این روزها
عاشقانه هایم
بی مرز است
پا پس نکش از من که میافتم زِ پا بی تو
از من مَرو! جان میشود از تن جدا بی تو!
نشستهام به نوشتن دارایی های زندگی ام:
یک کتابخانه، تو، چند دیوان شعر
یک چادر سفید گلدار، تو، استکانهای چای، تو
قاب عکس یادگاری، تو، ظرف شکلات، تو، تو
جعبه مدادرنگی، تو، تو، تو، تو، چندتایی شعر
گلدان حسن یوسف، تو، تسبیح یادگاری، تو، تو
میبینی!
بی تو...
ندارترین زن روی زمینم!
فاطمه بهروزفخر