فصل برگریزان
۱,۸۷۵ پست
۸۲ مشترک
۷۴ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۳۶
مبنای تعداد هوادار رتبه ۱۷
مبنای تعداد ارسال رتبه ۳۹

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

کاربر فعال ماه مشخص نمی‌باشد.

مثل دیوانگی ریزش پاییز رسیدی

اتفاقی که نشستم، سر آن میز رسیدی

ننشستی،

فقط از دور تماشا کردی

ناگهان چشم من افتاد به چشمت،

همه جا سبز که نه،

زرد که نه،

آبی شد...

شکل این منظره

جذاب ترین صحنه ی مهتابی شد

تو اگر ماه نبودی

تو اگر خوش قدم و محکم و خودخواه نبودی

دلم عاشق می شد...؟

نت های عشق تو را
درکدامین ساز
کوک کنم ؟؟

آمد کنارم نشست،

سرش را به دامنم گذاشت،

پاهاش را دراز کرد و چشم هاش را بست:

«کارم از تکیه گذشته دلم می خواهد توی بغلت بمیرم.»

سال بلوا / عباس معروفی

کاش نگاه تو دریا بود تا می توانستم در نگاهت غرق شوم
می دانی که من بی تو
مرده ام
مرده ای در قفس با تمام ابعادش
می دانی که من بی تو
شکسته ام
همچون کوزه ی لب شکسته ای
که هر دم می شکند...

در دنیای امروز اگر کسی به تو سلام کرد مطمئن باش که

با دیگری خداحافظی کرده و اگر کسی با تو خدا حافظی کرد

مطمئن باش که به دیگری سلام گفته

پس به سلام کسی دل نبند

و از خدا حافظی کسی افسوس نخور ..

آدم هرچقدرم قوی باشد
باید کسی را داشته باشد
که حال بدش را بفهمد
من

احتمال اینکه تو دوستم بداری را،

دوست داشتم...

بازنشر کرده است.
مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...
هر شب خیالت میزند،
آتش به قلب خسته ام
این درد دوری میکشد،
آخر مرا در اشک و غم...
هرلحظه هوای تو می کنم...
بازنشر کرده است.
تو بهشت منی...
تو رو
باشی نباشی
بمونی نمونی
دوست دارم....
چه جمع دلنشینی داریم
من و یک فنجان چای و پاییز...