گفتمش برگردنازت راخریدارم به جان
گفت درقلبم ندارم یادی ازنامت نشان
گفتمش من بی توازنان و نمک افتاده ام
گفت فرقی هم نداردنزدمن این رابدان
گفتمش خواهی فراموشت کنم درهرزمان؟
گفت لطفی می کنی درحق من ای مهربان
گفتمش تاریک شددرچشم من اینک جهان
گفت فرقی هم نداردنزدمن این رابدان
گفتمش ازهردوچشمم می شود اشکی روان
گفت فرقی هم نداردگرشوی آتشفشان
گفتمش مهرومحبت کرده ای دردل نهان؟
گفت گشتم سنگدل درخامُشی هم دربیان
گفتمش گشتم مهاجر تافراموشت کنم
گفت هجرت کن کنارم گویمت دیگر نمان
من سلامش دادم ورفتم زخاطربی امان
درتمام این زمان من مرگ رادیدم عیان
مهاجر
مفلسم
مسکین وتهیدستم
تمام دارایی ام عشق است که خریدارندارد
آه
چه تلخ است این بازی دنیا
تهیدستان بازندگان عشق اند
پرازحرفم
خواهم ازعشق گویم
وکسی میگوید
خاموش مهاجر
شنیدار ندارد
مهاجر
تایید کردم همچنان اما امکان ارسال پیام خصوصی نیست
ای بابا پس چه مرگشه
zizi
اگر امکانش هست شما پیام بدین