بیاد بهترینها .......
دیگر نه جوانم که جوانی کنم ای دوست
یا قصه از آن «افتد و دانی» کنم ای دوست
سیمین_بهبهانی
ای که گفتی انتظار از مرگ
جان فرسا تراست
کاش جان می دادم
اما انتظاری داشتم .....
ابتهاج .... سیمین بهبهانی
روحشون شاد
یاد باد آن دم که خرم نوبهاری داشتیم
مست و سرخوش در گلستان برگ و باری داشتیم
با جوانان در جوانی عارفانه دم زدیم
در سخنرانی چو دستان روزگاری داشتیم
هم نفس بودیم در گلشن چو بلبل با نشاط
کی ز شور عاشقی بر رخ غباری داشتیم
ما ز معیار ازل از قید غم آزاده ایم
چونکه با لوح و قلم قول و قراری داشتیم
هرگز از لب های ما خارج نشد حرفی غلط
در جوار جمع خوبان اعتباری داشتیم
شاعرانی هم نوا در نکته دانی بی قرین
با دُرافشانی زمانی عشق یاری داشتیم
مهربانی کار ما و شعر گویی طبع ما
چون بزرگان ادب بر لب شعاری داشتیم
پیر استادی چو عطار ارمغان عشق بود
از وجودش صدر مجلس اقتداری داشتیم
همچو یارانم نباشد عالمانی با خبر
بس شگفتی ها که در مبنای کاری داشتیم
حالیا پیری سرآمد انجمن از هم گسیخت
از کهنسالی نه اینسان انتظاری داشتیم
شادمان باید بماند خاطراتی این چنین
تا بدانند عاشقانه افتخاری داشتیم
ای ( درخشان ) گر چه مسکینی ولی با دوستان
روی هر برگی ز دانش زرنگاری داشتیم
درخشان تویسرکانی
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
دستیبهسینهی منِ شوریدهسر گذار
بنگرچه آتشی زتو برپاست در دلم ..!
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ
وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ
صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ.
بخوان،
بیاموز،
عــشق بورز
درایوان خود بی نیاز و بی ناز
به تماشای جهان بنشین...
زیرا که زندگی
حلقه هایی از لحظات خوش است
نگاه کن به دنیا
هر کس راهِ خودش را میرود
هر کس نگاهِ خودش را دارد
اصلا معنایِ زندگی یعنی همین
یعنی زندگی از دریچهٔ چشمِ تو
مهم این است تو از زندگی
احساسِ رضایت و شادمانی
کنی فقط مراقب باش به دنیا
از جهتی درست نگاه کنی
زاویهٔ دیدت را درست کنی
همه چیز درست میشود ...
صبح یعنى همه شهر پر از بوی خداست
عابرى گفت که این مطلق نادیده کجاست ؟!
شاپرک پر زد و با رقص خود آهسته سرود
چشمِ دل باز کن این بسته به افکار شماست
سلام صبح بهاریتون بخیر عزیزان
اولین پست سال جدید دلتون شاد و لبتون خندان☺️😍
فرا رسیدن سال نو همیشه نوید بخش افکار نو، کردار نو و تصمیم های نو برای آینده است. آیندهای که همه امید داریم بهتر از گذشته باشد. در سال نو، ۳۶۵ روز سلامتی، شادی، پیروزی، مهر و دوستی و عشق را برای شما هم کلیکی های عزیز آرزومندم. پیشاپیش عیدتون مبارک
امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید
آنکس که ترا به چشم ظاهر دیده است
بر سبلت و ریش خویشتن خندیده است
وآنکس که ترا ز خود قیاسی گیرد
آن مسکین را چه خارها در دیده است...
آخرین روزهای اسفند است؛
از سرِ شاخِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
میزند نغمه،
نیست معلومم،
آخرین شِکوِه از زمستان است؛
یا نخستین ترانههای بهار؟!
محمدرضا شفیعی کدکنی
چه برانی
چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاكم بكشانی…
نه من آنم كه برنجم ،
نه تو آنی كه برانی..
نه من آنم كه ز فیض نگهت چشم بپوشم ،
نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی...
كس به غیر از تو نخواهم ،
چه بخواهی چه نخواهی...
باز كن در كه جز این خانه مرا نیست پناهی ...
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ
بیعنایات خدا هیچیم هیچ
بی عنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهستش ورق
ای خدا ای فضل تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا
این قدر ارشاد تو بخشیدهای
تا بدین بس عیب ما پوشیدهای
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش
قطرهٔ علمست اندر جان من
وارهانش از هوا وز خاک تن
چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند
جان از پی آن باید تا عیش و طرب بیند
سر از پی آن باید تا مست بتی باشد
پا از پی آن باید کز یار تعب بیند
عشق از پی آن باید تا سوی فلک پرد
عقل از پی آن باید تا علم و ادب بیند
بیرون سبب باشد اسرار و عجایبها
محجوب بود چشمی کو جمله سبب بیند
عاشق که به صد تهمت بدنام شود این سو
چون نوبت وصل آید صد نام و لقب بیند
ارزد که برای حج در ریگ و بیابانها
با شیر شتر سازد یغمای عرب بیند
بر سنگ سیه حاجی زان بوسه زند از دل
کز لعل لب یاری او لذت لب بیند
بر نقد سخن جانا هین سکه مزن دیگر
کان کس که طلب دارد او کان ذهب بیند
فرق چوب و عود را آتش معلوم میکند!
هر دو دود میکنند؛
اما یکی راه نفس را میبندد...
دیگری فضا را معطّر میکند...
خشم همان آتش است!
چوب یا عود بودن آدمی به وقت
خشم آشکار می شود.
با ارزش ترین چیز در زندگی
این نیست که
چه چیزهایی را داریم؛
بلکه این است
که چه " کسانی" را داریم.