مجید مرادی
۹,۳۴۸ پست
۱۶ دنبال‌کننده
۴۴,۱۸۸ امتیاز
مرد

تصاویر اخیر


من ، تو را
به اندازه‌ قاطعیتی که مانندش را
در تمام عمرم نداشته‌ ام
دوست دارم و
تو
به اندازه‌ تمام باید هایی که در طول زندگیَت
هرگز نشنیده‌ ای
به این دوست داشته شدن محکومی !

از عشق ورزی در پرده
و بازی کردنِ نقش عشاقِ کلاسیک
خسته شده ام
می خواهم پرده را بالا بزنم
سناریو را پاره کنم
و مقابل همه داد بزنم
من ، عاشقی معاصرم
و به کوری چشم روزگار
معشوق من تویی....

می‌ توانستم گیلاسم را تا نیمه
از شرابِ کهنه پر کنم ...
می‌ توانستم یکی‌ از آن آهنگ‌های قدیمی‌ را بگذارم و آرام آرام
خمارِ نوستالژی روزگارِ خوب شوم ...
می‌ توانستم پا برهنه
کوچه‌های باریکِ باغ را بدوم ...
می‌ توانستم دامنم را
پر از شکوفه‌های یاس کنم
و مست شوم ...
مستِ مستِ مست ...
اما پشتِ این پنجره ، رو به دریا نشستم
و برای تو شعر نوشتم !
مست شدم ...
مستِ مستِ مست ...

مرا در آغوش بگیر ای جنگل بزرگ
زمین نیستم که ریشه‌هایت را ببلعم
رودم که سرشارت می‌کنم
می‌روم
زیبایی‌ات را به گوشِ جهان برسانم!

ساکتم ... ساکت!!!
اما پرم از حرفهاي تلخ ...
پر از رمز و راز ...
و امروز پس از سالها احساس مي کنم فهميدم ...!
فهميدم وقتي کسي حرفهايت را نمي فهمد ...
بايد در سکوت آرام و بيصدا سوخت !!!
بايد رها کرد.... بايد رفت...

پادشاه می شوم
در سرزمینی
به وسعت آغوشت
وقتی تاج سرخ بوسه هایت
را بر لبانم می گذاری
و حریر نفسهایت را
تن پوش ِعریانی ِلحظه هایم می کنی...

امشـب دلم فقط یک سـوره میخواهد
یک سـوره که مثل امَـن یُجیب
شفا دهـد
‌تمام دلتنگي هایم را و
تمام شب بیداري هایم را ...

حرف میزنی اما تلخ . . .
محبت میکنی اما سرد . . .
چه اجباریست دوست داشتن من . . . ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌

بوسه را...
لای حریری از عشق بپیچ...
دوباره وسوسه ام کن!
عزیز دلم....
از جاذبه ی لب های تو...
سیب های بهشت هم....
به گناه می افتند...
چه برسد به من!
که آلوده ی توام...

بـه آغـوشــــم بـيـــا ..
میخــواهـم در حـصـــارِ بـازوانـــم
بـا تمـــامِ وجـــودت ....
حـــس كــــــنى
معـــنىِ پُــر احـســاسِ آزادى را ...

کاری با تو نداشتم
گوشه دنج کافه همیشگی
خلوت کرده بودم
آمدی قهوه ات را خوردی
چشمهایت را جا گذاشتی و رفتی
حالا من ماندم با ازدحام کافه‌ای شلوغ
با تقدیر و فال همیشگی‌ام
چشمهایت...!

دستانم بوی عشق می دهند.
بوی انار و خرمالو...
آنقدر که کوچه های "پاییز" را
دست در دست خیالت
قدم زدم!

“صراط مستقیم”
یعنی
راهی که
مستقیم برسد
به آغوش تو . . .

پـــــــــرواز خواهدکرد عاقــــبت
ماهی ای که شوری دریا هم،
برای نمک گیر کردنش
کــــافی نیست....

دآرَݦ رۅزامو م‍ـــــیشمآرݦ...
یڪݦ دیگہ صبر ڪنے...
ٺَمام روزاۍِ رَفٺہ رو برآٺ بہ صَ‍ــــــــــف میڪنم...
تآ دونہ دونہ بِهٺ بِگڹ...
تو ایڹ نَبۅدنٺ...
بَهآر سَرد بود...
تآبِسٺوڹ سَرد بود...
پآییز سَرد بود...
زِمِسٺوڹ دَرد بود...