من بمیرم هم نمیگویم بمان اما بمان
عمراً این جمله نخواهد شد بیان اما بمان
از درون چشم هایم التماسم را بخوان
بر نمی آید تمنا از زبان اما بمان
رفته ها نیمی ز جان خسته ام را برده اند
سهم دستان تو اَست این نیمه جان اما بمان
نیمه جانی بر کفم مانده اگر خواهی ببر
میتوانی قاتلم گردی، بدان... اما بمان
گفته بودی: مهر، آبان یا که آذر میروم
گرچه گردیده کنون فصل خزان اما بمان
رفتنت من را به سمت قبله میگرداندم
من بمیرم هم نمیگویم بمان اما بمان
امروز غمگین به نظر میرسی
راستشو بخوای من همیشه غمگینم ولی امروز انرژی کافی برای پنهان کردنش رو نداشتم
من میگم فقط یادت نره کی باهات مهربون بود کی دوستت داشت کی تو روزای سختت بود
وقتی یه روز اون آدم و گذاشتی کنار با تموم خوبی هاش هیچ کدوم از اینارو یاد نره
اون آدم تمامش رو برات گذاشته بود
یه دردایی هستن به اسم نمیدونم، این دکترای احمق فکر میکنن مشکلت افسردگیه یا سادیسم شدید و اسکیزوفرنی یا حتی مازوخیسم، ولی تو مشکلت فقط نمیدونمه. نمیدونما عجیب مزهی زهرماری دارن، یه چیزی تو مایههای خوردن بستنی وانیلی یخزده با دهن پر خون و سردرد میگرنی، اونم وقتیکه قشنگ حس میکنی یکی با متهبرقی رو مخت سمفونی خلق میکنه دقیقا همینقدر زجردهنده، دقیقا همینقدر نمیدونم
موقع شکستن یادم افتاد تو بهم تکیه دادی دوباره ایستادم
میگفت حس میکنم درونم چند نفر وجود دارند؛ یک نفر بلند میخندد و دیگری تلخ اشک میریزد و سومی به هیچچیز اهمیت نمیدهد
اگه کسی گفت دوستتون داره بدون شما نمیتونه
کافیه عصبانی باشه یا ناراحت اون موقعه اگه برا اینکه ناراحتتون نکنه دلتون رو نشکنه جوری رفتار کرد ک به شما آسیبی نرسه نشکنید اون موقع واقعا دوستون داره ولی اگه ناراحتیش رو سر شما خالی کنه بدونید هیچ نسبتی با شما نداره
هیچ وقت نمیتونی بفهمی پشت خنده های کسی چقدر بغض جمعه
پشت بیخیال گفتنش چقدر حرف نگفته پشت بی تفاوتیاش چقدر دلتنگی
پشت آرایش غلیظ یه زن چقدر عشق دلشوره، اشک، شک
پشت سکوت سنگین یه مرد چقدر غرور ترس، درد.
تو هیچوقت نمیتونی بفهمی پشت دستای گره خورده یه زن و مرد چقدر فاصله خوابیده.
پشت قیافه منطقی یه آدم چقدر جنون، پشت عصبانیت یه آدم چقدر مهربونی
پشت سر شلوغیای یکی چقدر تنهایی؛ پشت انزوای یکی چقدر دلیل.
تو هیچوقت یه زن که تو خیابون دیدی رو توو خونه اش ندیدی؛ همونطور که یه خانم جلسه ای رو تو خونهش..
تو از خاطرات کودکی یه قاتل زنجیره ای، یه دزد حرفه ای، یه معتاد الکلی چیزی نمی دونی.
تو خیلی وقتا، خیلی جاها، توی خیلی شرایط نبودی اما راجبش گفتی؛ قضاوت کردی، رای دادی، محکوم کردی.
تو خدا نبودی اما خدایی کردی.
آدما یاد گرفتن قضاوت کردن رو
کسی ک زیاد میخند میگن خول وضعه سبکه خرابه
کسی ک ناراحته میگید دنبال توجهه به قول شما چس نالس
هیچ کسی از دل کسی خبر نداره
خبر نداره چقدر تلاش کردن برای حال خوبشون و نشده و نمیشه
خیلی سخته ادای محکم بودن رو در بیاری وقتی تو خودت فرو ریختی
خیلی سخته به اجبار لبخند بزنی وقتی تو قلبت گریه می کنی
خیلی سخته همه حسرت موقعیت و بخورن وقتی که فقط خودت می دونی خیلی وقته که کم آوردی
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی، بسوزد هفت دریا را
ما جانمان به درد، درد مان به لب رسیده است
من که نشد باد بشم برم تو موهات ولی عوضش تو حسابی اشک شدی رفتی رو گونم دود شدی رفتی تو سینم
غم پیش از من بود
من به دنیا آمدم تا بدندارش کنم
الان ک هستم هیچکس به یادمون نیست
همین ک بمیرم
همه استوری میزارن به یادتم رفیق....
کاش میشد یه روز فکرمو برات بفرستم تا ببینی چقدر درگیر توئه
ღمهدیارღ