عشق وجود دارد ؛
فقط بعضي ها مثل آيدا ميمانند، شاملو ميسازند.
بعضي ها هم مثل ثريا ميروند، شهريار را ميكُشند
چنین شب های بی پایان و من بر بستر اندوه
از آن پهلو به این پهلو، از این پهلو به آن پهلو
امیر خسرو دهلوی
هرگز فراموش نخواهم کرد
ان شب که عالم برایم زیبا شد
ان شبه با تو بودن
گاهی سکوتی بود گاهی گفت و گویی با لحن اغواگرانه تو گاهی قولی از جانب عشق تو یا قراری برای زنده شدن جووانه عشق گاهی لبی یا دستی گنهکار گاهی چشم های ارام و مست کننده تو
در ان شب
من بودمو تو
گاهی آنقدر دلم از عاشقی سیر میشود که
میخواهم تا سقف آسمان پرواز کنم
و رویش دراز بکشم آرام و آسوده،
مثل ماهی حوضمان که چند روزی است که
روی آب شناور است
تو خیلی قشنگ میخندیدی و خیلی غمانگیزه که هیچوقت ندیدمت... نه تو و نه خندههات رو.
اجازه هست کــــه اسم ترا صدا بزنم
به عشق قبلی یک مرد پشت پا بزنم
اجازه هست که عاشق شوم، که روحم را
میان دست عرق کردهی تـو تا بـزنم
دوباره بچه شوم بی بهانه گریه کنم
دوباره سنگ به جمــع پرنده ها بزنم
دوباره کنج اتاقم نشسته شعر شوم
و یا نه! یک تلفن به خـود شما بـــزنم
نشسته ای و لباس عروسیت خیس است
هنـوز منتظری تا کــه زنگ را بــــزنــــم
برای تو که در آغاز زندگی هستی
چگـونه حرف ز پایان ماجـرا بزنم؟!
دوباره آمده ای تا که عاشقت باشم
و من اجازه ندارم عزیز جـا بــــزنـــم!
کسایی که دوست دارید رو زیاد نگاه کنید
شاید بعدا نتونید
نباشن؛
نباشید...
.
بعدِ تو ذره ای آرام ندارد دلِ من
وعده کردم به کسی دل نسپارد دلِ من
و اگر خواست دوباره شوَد عاشق دلِ من
نگذارد، نگذارد، نگذارد دلِ من!
درد در دل جریان دارد و افسوس که بد
ناگزیر است که خونابه ببارد دلِ من
مست از فکر و خیالِ تو بیُفتد هرشب
سینه ی غمزده اش را بفشارد دلِ من
«دلِ من داند و من دانم و دل داند و من»
بعد از این حسرتِ دیدارِ تو دارد دلِ من!!
آدم از یک جایی به بعد،
دیگر خودش را به در و دیوار نمیکوبد،
از هر چه هست و نیست شاکی نمیشود،
از آدم ها فاصله نمیگیرد
از هیچ کس،
دیگر متنفر نمیشود.
دیگر گریه نمیکند،
غصه نمی خورد،
از حرف کسی نمی رنجد،
دیگر شعر نمیخواند،
موسیقی گوش نمیدهد،
به کسی زنگ نمی زند،
کسی هم به او زنگ نمی زند.
دیگر صدایی، اتفاقی، بوی عطری،
اسمی، زنگ تلفنی، نامه ای،
خاطره ای، حرفی، رنگ پیراهنی
حواسش را پرت نمی کند.
آدم از یک جایی به بعد،
دیگر منتظر نمی ماند،
دیگر عجله نمی کند،
دیگر حوصله اش سر نمی رود،
دیگر بی قرار نمی شود.
می دانی؟
آدم از یک جایی به بعد
فقط تماشا میکند...
یه دل سیر گریه کردم ولی خوب نشدم
خیلی وقته خوب نیستم،میدونم چمه!
مقاومتی هم ندارم در برابرش
مثل وقتی بیحسی دندون اثر میکنه لبت کش پیدا میکنه پایین
زندگیم کش آورده نمیتونم جمعش کنم هرروز بیشتر از قبل فرو میرم
تقلا نمیکنم که بگی نکن ساکن باش تا سرجات بمونی
خیلی وقته رمقی برام نمونده اما همینجوری ثانیه بهثانیه غرق میشم
تا حالا اینجوری شدی؟
دردت رو میدونی اما جرعت دوا نداری
یه ترسوی بزدل شدم
از اینکه بدتر بشه میترسم
میگم مگه بدتر از اینم میشه؟
همیشه میشه، حتی اون لحظهای که فکر میکنی ته بنبستی، یهو زمین دهن وا میکنه و میری ته یه چاه
من از اون چاهه میترسم، از اینکه تو تاریکی دلتنگ باشم
از اینکه نور رو نبینم و نفس نکشم
اما راستش دارم میفتم توش
بازم کاری نمیکنم...
میگم مگه چی میشه؟
این روزا همش احساس میکنم هرلحظه ممکنه قلبم از دلتنگی و تنم از خستگی ازهم بپاشه
واقعا فکر میکنم ظرفیت قلبم پر شده
یه دست خیلی گنده از دلتنگی قلبمو فشار میده
یه نفر روحم رو گرفته و خلاف جسمم میکشه
دلم واسه زندگی کردن تنگ شده
یادم نمیاد آخرین بار کی درست زندگی کردم
بنظرم هیچوقت، همیشه یه چیزی کم بو
چه بگویم نگفته هم پیداست
غم این دل مگر یکی دو تاست
به همم ریخته ست گیسویی
به همم ریخته ست مدت هاست
هم به هم ریخته ست هم موزون
اختیارات شاعری خداست
در کش و قوس بوسه و پرهیز
کارمان کار ساحل و دریاست
نیست مستور آن که بدمست است
چشم تو این میانه استثناست!
خاطرت جمع،من پریشانم
من حواسم هنوز پرت هواست
از پریشانی اش پشیمان نیست
دل شیدای ما از آن دل هاست!
هر کجا می روی دلم با توست
هر کجا می روم غمت آن جاست
عشق سوغات باغ های بهشت
عشق میراث آدم و حواست
آمدی در عاشقی رسوای دنیایم کنی
بی خبر از این و آن شیدای شیدایم کنی
با نگاه آتشین در دام افکندی مرا
خواستی سوزنده از آتش سراپایم کنی
چهره زیباتر از گل را به ناز آراستی
آمدی در هر نظر محو تماشایم کنی
حرفی از عشق و محبت از لبانت سر نزد
تا که از شوق و شعف غرق تمنایم کنی
عاقبت روزی زباغ دوستی بیرون شدی
تا در این دنیا مرا تنهای تنهایم کنی ...
مه لقا ...
نگاهتون زیباس
علی