به همه چیز این دنیا عادت کرده ام
جز نبودن تو ، نداشتن تو
رفتنت ...
دستش را به گلويش ميزند و ميگويد :
اينجاست ، رد نميشود ..
حرف هايم نه
اما انگار صدايم تمام شده است ..
بدون اشک گریستن را آموختم .
ای اندوه
آیا زانوانت از زانو زدن
بر سینه هامان
بدرد نیامد ؟
آدما دو جور ناراحتن
يا غم دارن
يا خيلي غم دارن
فرقش اينه
دومي اشك نداره ...
می دانی دلتنگی چیست ؟
دلتنگی آن است که جسمت نتواند
به آنجایی برود
که جانت میرود...
هزار تنهایی در من است
هرکدامشان دلگیرتر
چقدر انسان تنهاست
مانند پر کاه در هوای طوفانی
دردهایی در این دنیا هست
به آن عظمت که دیگر در برابر آتها
از اشک کاری ساخته نیست
جبران نمی شو ی
حتی
به گریه های بلند
یا خانه تنگ تر شده
یا من در خودم جا نمی شوم
نفس رفته است
نمی آید !
دیدی چی شد؟
دیدی پاییزم تموم شد و نیومدی ؟
این پاییزم ندیدمت
این پاییزم دور بودی ازم و نزدیک تر به خیالم
بازم این خونه و خیابونا مارو باهم ندیدن
نشد اولین نارنگی درخت باغ و دستای تو بچینن
نشد ببینم ذوقتو از اولین برف پاییز
اینپاییزم تموم شد ، زمستون اومد
منصفانهس تو شبای به این بلندی
بیشتر از همیشه نداشته باشمت ؟
## بیشتر از همیشه دلتنگ توام ...
و گاهی فقط خودت میدانی
چقدر ویرانه ای
چقدر غیر قابل احیا
چقدر سوت و کور ...
چمدان بسته ام از هرچه منم
دل بکنم