هنوزم هیچی نمیگی. حرف میزنی اما چیزی نمیگی!
تو میتونی تمام نوری باشی که توی یک روز سراسر تاریک، به یک انسانِ در رنج می تابه.
زنی به نام رویا به دیدارم آمد
زنی که به دامنههای ماهور میرقصید
همیشه به دامنههای ماهور دیده بودمش،
با گیسوان بلند برهنه که باد میگشودشان
به زمانی که هیچ
سری
گیسوی برهنهای به خاطر نمیآورد...
زنی به نام رویا
هستیاش
وابستهی سکوت من بود
و به نخستین جرقهی کلام
دود شد و به هوا رفت و به آفتاب پیوست!
چه حُسن اتفاقی؛ اشتراک ما پریشانیست
که هم موی تو هم بغض من، آری شانه میخواهد…
شیرین شده تنت
آنقدر که پیراهنت چاک برداشته
وقتی نگاه میکنم به تو
احساس میکنم
برای خودم کسی شده ام
تو بی دلیل زیبایی
چون لبخندی در جنگ
پیراهن آبیت را که می پوشی
می ترسم موج های تنت
تمام ساحل را
عاشق خود کنند ...
...
حسودیم میشود
به اسمی که آدم ها
برای بارش ابرها گذاشته اند
برای من
معنی باران یعنی تو ...
.....
موهایت را ببند
بگذار شب
همانجا پشت پنجره
بماند ...
.....
چقدر ماه
از پشت پنجرهی چشمانت
دیدنیست ...
.....
نور که از پنجره می افتد
به روی گل های قالی
تازه می فهمم
چرا هنگام طلوع
زیباتری ...
.....
کاش می دیدم
خودم را وقتی که
تو را می دیدم ...
.....
یادت باشد
فرقی نمیکند کجا باشی
فاصله از من
دورت نمی کند ...
.....
سرکوب آفتابه دزدها درهمه کشورها صورت میگیرد،
آنهم با شدت عمل!
نه فقط به عنوان وسیله دفاعی اجتماع،بلکه عمدتا به عنوان گوشزدی جدی به همه بدبختها که سر جای خودشان بنشینند!
فردینان سلین
و جان کلام اینکه:
با هرچه عشق
نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود
راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست
که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو
می توان گشود.
وقتی می ترسی
از خودت بپرس: اگه نمی ترسیدی چکار می کردی...
همون کارو بکن، چون ترس و شجاعت فقط یک فکرِ
هیچ چیز به اندازه سلیقه موسیقی نمیتواند طبقه کسی را به وضوح معلوم کند.
استوری هم.
ﺗﻮ ﺟﻨﮓ، ﺳﺮﺑﺎﺯهاﯾﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪن ﺑﯿﺮﻭﻥ، ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﻣﯽ ﺭﯾﺨﺘﻨن ﻭ ﺁﺗﯿﺸﺸﻮﻥ ﻣﯿﺰﺩن..
ﺑﻪ ﺯﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩن..
ﺳﺮ ﻣﺮﺩها ﺭﻭ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺑﺎ ﺗﺒﺮ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩن ﻭ میذاشتنشون ﺗﻮ ﻣﯿﺪﻭﻥ ﺗﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻃﻮﺭﯼ ﺟﻮﻥ ﺑﺪن...
ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ...
ﭼﻮﻥ ﺑﺸﺮ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﺮﺍﺭﺕ ﺑﺮ ﺑﯿﺎﺩ..
فیلم:
فصل کشتن
من همیشه مجذوبِ کسی هستم که از تاثیرِ حرفهایش بر قلبِ دیگران میترسد...
коояоsн
زمانی به من بگو؛
دوستم داری...
که چیزی جز عشقِ من
مشغولت
نکردہ باشد...