mehdi
۵۲۲ پست
۳ دنبال‌کننده
مرد، مجرد
۱۳۷۹/۰۶/۰۸
nurse
دین اسلام
زندگی با خانواده
سربازی رفته ام
موسیقی شعر
قد ۱۸۰، وزن ۷۳

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.

گاه آرزو می‌کنم
ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم
تا دست‌هایت را گرم کند،
اشک‌هایت را بخشکاند،
و خنده را به لبانت باز آرد.
پرتو خورشیدی که
اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقهٔ نور کند
یخ پیرامونت را آب کند.
بازنشر کرده است.
تو را به ترانه‌ها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفه‌ها
که به میوه بدل می‌شوند
و از دستم می‌چینند
تو را به ترانه‌ها بخشیدم
با من نمان!
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد...
شاخه‌ای خشکم
ز برگِ عشق پربارم کنید...
بلند کن مرا
مانند شاخه‌‌های زیتون
و پرنده‌ی من باش
که به خانه باز می‌گردد
برقص آر مرا تا انتهای عشق
بگذار تا زیبایی‌ات را ببینم
زمانی که همه‌ی شواهد مرده‌اند

بازنشر کرده است.
به جُست و جویِ تو
بر درگاهِ کوه می گریم،
در آستانه یِ دریا و علف.
به جُست و جویِ تو
در معبرِ بادها می گریم
در چار راهِ فصول،
در چارچوبِ شکسته یِ پنجره ئی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه می گیرد.

دلم می خواهد ...
خودم را از تنم در بیاورم!
بشورم
بچلانم
و روی طناب حیاطمان پهن کنم
فردا بیایم و ببینم که مرا
باد با خود برده است!
دست‌هایم
تا شاخه‌ی سپیداری پُل می‌زند
که در نوازش عریانی‌اش
سودای باد را می‌آشوبد.
بازنشر کرده است.
عشق
رطوبتِ چندش انگیزِ پلشتی ست
و آسمان
سر پناهی
تا به خاک بنشینی و
بر سرنوشتِ خویش
گریه ساز کنی.
بازنشر کرده است.
بگذار نوازشت كنم
با اينكه مي دانم اين دست
خياباني ست
كه به پنج كوچه ي بن بست مي رسد

بازنشر کرده است.
و هنگام که تو سر می رسی
تمام رودخانه ها
در من به خروش می آیند
ناقوس ها، گنبد کبود را به لرزه می آرند
و گیتی، سرشار از سرود می شود
تنها تو و من
ای عشق، تنها تو و من.بشنو مرا
بازنشر کرده است.
حرفی‌ست در سَرَم
که زبانم ناتوان از گفتنش و
گوش‌هایت، ناتوان از شنیدنش!..
کاش چشم‌هایت
لحظه‌ای سهم من بودند
بازنشر کرده است.
من درین بسترِ بی‌خوابیِ راز
نقشِ رؤیاییِ رُخسارِ تو می‌جویم باز.

با همه چشم تو را می‌جویم
با همه شوق تو را می‌خواهم
زیرِ لب باز تو را می‌خوانم
دائم آهسته به‌نام

ای مسیحا!
اینک!
مرده‌ای در دلِ تابوت تکان می‌خورد آرام‌آرام....
بازنشر کرده است.

كيستی كه من
اينگونه به اعتماد
نام خود را
با تو ميگويم
كليد خانه ام را
در دستت ميگذارم
نان شادی هايم را
با تو قسمت ميكنم
به كنارت مينشينم و
بر زانوی تو
اين چنين به خواب ميروم؟
بازنشر کرده است.
دور از تو
من شهری در شبم
ای آفتاب...!
بازنشر کرده است.
هر روز مرا با تو نیازی دگر است...