حماقت چیزی نیست که ما از آن مصون باشیم، بلااستثنا همه ی ما گاهی دچارش میشویم و شاید ساعتها در آن غوطه ور باشیم . و این از نظر من اشکالی ندارد چون بلاخره آدمیم و وجهه ای از شخصیتمان با حمق شکل گرفته و گاه و بی گاه در ما خودنمایی میکند.
اما کی این حماقت تبدیل به یک رذیلت اخلاقی می شود و باید از او دور بود ؟
دقیقا وقتی که احمق شدی و سعی داری با حماقتی دیگر حماقت قبلی رو از بین ببری یا از اون دفاع کنی.
به این میگن حماقت مرکب مثل همون جهل مرکب معروف حضرت مولانا.
در چنین وضعی تا ابد الدهر شخص مذکور احمق میماند.
نتیجه اخلاقی: اگر چنین احمقی را دیدی فرار کنید
«همانطور که عیسی از دست آن ابله در مثنوی معنوی مولانا فرار میکرد»
چه بگویم؟ سخنی نیست.
میوزد از سرِ امید، نسیمی،
لیک، تا زمزمهیی ساز کند
در همه خلوتِ صحرا
به رهاش
نارونی نیست.
چه بگویم؟ سخنی نیست.
پُشتِ درهای فروبسته
شب از دشنه و دشمن پُر
به کجاندیشی
خاموش
نشستهست.
بامها
زیرِ فشارِ شب
کج،
کوچه
از آمدورفتِ شبِ بدچشمِ سمج
خستهست.
چه بگویم؟ ــ سخنی نیست.
در همه خلوتِ این شهر، آوا
جز ز موشی که دَرانَد کفنی، نیست.
وندر این ظلمتجا
جز سیانوحهی شومُرده زنی، نیست.
ور نسیمی جُنبد
به رهاش
نجوا را
نارونی نیست.
چه بگویم؟
سخنی نیست...
شعر: احمد شاملو
مانی
سلام آقای انوش
ممنونم
ببخشید تاخیر داشتم
انوش ایزدی
مخلص داداش
خواهش گل پسر
اختیار داری