گُزیدم از میان مرگها،
این گونه مردن را:
تو را چون جان فشردن در بر
آنگه جان سپردن را
چه خوشبخت است مردی که
زنی ؛
عمیق و آرام دوستش دارد.
صبحها،
چای دم می کند
پنجره را باز می کند
تا باد بهاری
مردش را
در آغوش بگیرد...
بیا با هم کمی عشق بازی کنیم گل مهربانم
تعارفات خوشگل کنیم
بیا با دلهای هم بازی کنیم
مثلا من بگویم...
پیدا کردنت سخت بود
به سختیه یافتن توت فرنگی بود در قطب شمال !
و تو ذوق کنی
گونه هایت چرا سرخ شد عزیزکم؟
بانو اجازه هست غمم را رها کنم؟
دردِ تمامِ بی کسی ات را دوا کنم؟
یک گریه بغض را بکشانم به دغدغه
یا با تمام خنده ی تو جا به جا کنم؟
بانو اجازه هست دوباره سرودنت؟
دل دادن و دوباره کمی دل ربودنت؟
حالا که چشم های درون شسته می شود
بانو! دوباره چشم بدوزم به بودنت؟
بانو اجازه هست تورا نقش دل کنم؟
با تو، تمام خاطره ها را خجل کنم؟
برخیزم و به سردیِ شبهای انتظار
بر شانه ات تمام خودم را شنل کنم؟
بانو اجازه هست بخندم کنار تو؟
بانو! بگو، شکوفه کنم در بهار تو؟
بر روی ریل بودن تو شعر دل شوم
این ساک...
این بلیط...
و این هم
قطارِ تو...
این گونه که نگاه میکنی،
چارهای ندارم
جز بوسیدنت...
زندگى مجموعه اى از اشک و لبخند است
خنده ى شیرین فروردین
بازتاب گریه پربار اسفند است.
اى زمستان! اى بهار
بشنوید از این دل تا جاودان امیدوار:
گریه امروز ما هم،
ارغوان خنده مى آرد به بار!
پنج شنبه ها
سر مزارم
در باد خیرات کن،
موهای خرمایی ات را...
تو را
باید در سفره گذاشت!
کنار نان و نمک
تو
برکت خانه ای.
و عطر گردنت
چیزی شبیه بوی دَشت
آغشته به زنبق و شهد،
بوی نم...
بوی خیسِ کوچه،
بوی خاکِ مزارع باران خورده.
در کار خیر
حاجت هیچ استخاره نیست
زودتر مرا ببوس ...
که کودکی خیر ندیده ام.
"عجیب دوستش داشتم"
این جمله را برای هر چند نفر که خواستی بفرست...
خواهی دید که "تنهایی"
به شکلی که فکرش را نمی کُنی
برای چند لحظه ...
همه را به جایی دور دست،
خیره می کند
بوسه نه... خندهی گرم ازدهنت کافی بود
این همه عطر چرا؟ پیرهنت کافی بود
دانه و دام چرا مرغک پرسوخته را؟
قفس زلف شکن در شکنت کافی بود
میشد این باغ خزاندیده بهاری باشد
یک گل صورتی دشت تنت کافی بود
لطف کردی به خدا در غزلم آمده ای
از همان دور مژه همزدنت کافی بود
قافیه ریخت به هم، خلوت من خوشبو شد
گل چرا ماه؟... درِ ادکلنت کافی بود
مثل گنجشک ها دوستت دارم!
مثل گنجشک هایی که ...
می دانند پای کدام پنجره،
نزدیک کدام درخت...
مثل گنجشک ها بغض می کنم وقتی پنجره را می بندی،
می مانم پشت شیشه زیر برف...
و یخ می زنم از شب!
من گنجشکم!
مثل گنجشک ها دوست دارمت؛
دانه بریزی ...
یا نریزی ....
تو به آتش بکش آغوش مرا، رحم نکن
کافرم کن، بِنِشین جای خدا، رحم نکن
با دوتا دکمه ی تو، جان و تنم می سوزد
لحظه ی لمس تنت، پیرهنم می سوزد
دکمه ات باز شود من خفقان می گیرم
دست من نیست عزیزم! بخدا می میرم
آخرِ شب که میشه
خسته میری بی سر و صدا رو تختت دراز میکشی
دلت شکسته از دست کارای خودت
دلت واسه یکی خیلی تنگه
دلت میخواد یکی باشه که به حرفات گوش کنه نمیخواد چیزیم بگه
فقط همین گوش بده کافیه
بعد بغضت....
بی خیال هیچ کسم از اون شب با خبر نمیشه،
که چی بهت گذشت
صبح که میشه باز میخندی
و همه میگن خوش به حالش چه زندگی شادی داره
ای بابا خودت چطوری ؟
سرت بهتره؟
من سرم پره از تو نمیدونم چرا تموم نمیشی برا من
این همه گذشت...
اما هنوز که هنوزه میرم تو فکر تو