امشب ازاون شبایی که بدجوردلم گرفته..ازاون دلگرفتنایی هستکه همه اون رفتارایی که ازش متنفری روعین یه سیلی میکوبن توصورتت..ازدرونم شکستم گفتم خدایاااا قربون توبررم من یعنی هیچ چاره ای نداره؟نمیشه برام یکاری کنی؟
نمیدونم چرابعضی ازادمااینجورین ...خدافقط بهم کمک کنه ..الهی امین
هرگزکسی دنیایم رازیبانکرد..هرگزکسی مراطوری نخنداندکه برای ثانیه ای به هیچ چیزی فکرنکنم جزان لحظه
کودکیم کابوس بودنوجوانیم عذاب وجوانیم درد..چه وجه اشتراکی...الان قویترازدیروزم دیگربه هیچکس حتی نزدیکتربن شخص زندگیم جواب پس نمیدهم..دیگرعلایقم برایم مهمندوباارزش..دیگردیگران برایم بیمفهومندوبس..
دیگربخاطردیگری اشک نمیریزم دیگرخودرافدای اراممش دیگری نمیکنم..دیگراگرکسی ناراحتم کندمثل ابلهان نمیبخشم بلکه رویش خطی میکشم به نام معاشرت ممنوع
برای انچه میخواهم تلاش میکنم ..میدانم میتوانم ...
بارقیبان رقابت میکنم ازدشمنان دوری بادوستان درحدسلام حالت چطوراست...
شایدهم افسرده ام نمیدانم..اماهرچه هست نتیجه تمام سختی هاوغم هاست...اماخوب است که جایی ایستاده ام که به خودم باورواعتماددارم
برای خودم مینویسم وتوبخوان....
روزهاوماه ها وسالهاگذشته اندونیمی ازعمرم گذشته است چه اتفاقها که تجربه نکرده وچه غم هاکه نخورده ام..
ازچه بحرانهایی که نگذشته ام درحالیکه توانی دیگربرایم نمانده است...
به عقب که برمیگردم خودم رازنی قوی میبینم که اینهمه سختی راتحمل کرده ام والان بسیارقویترازقبلم
وبه الانم که نگاه میکنم باوجودتمام قوی بودنم خیلی تنهایم یک زنم که بااحساسم زندگی میکنم موزیک تنهاهمدم من است نه اینکه گوش دهم نه فقط انگارکسی کنارم نجوامیکندومیدانم کسی هست که من حرفش رانمیدانم اماصدایش رادوست دارم چون ارامم میکند..تنهابودن خیلی سخت است وقتی بدانی هیچکس دوستت نیست
چه تلخ است وقتی بدانی بخاطرعزیزانت اشک ریخته ای وغم هایت هیچ مفهومی برایشان نداشته وحتی به سخره ات میگیرند وقلبت میشکندچه دردناک است خط کشیدن روی پیوندخونی ...چه دردناک است برادرداشته باشی وبرادرت نباشندوچه تلخ است خواهرت راارزوکنی وچیزی جزعکسش نصیبت نبااشد...
بسیارناراحتم ازاینکه هیچ وقت دستی به سویم درازنشدتابلندم کندوچه خرسندم که هیچ منتی برسرم نیست برای بلندکردنم..
دنیای عجیبیست نه؟
برای مخاطب خاصم...
میدونم امروزچه روزدردناکی بودبرات.غم هایی که اشک میشدن وازچشمات سرازیرمیشدن واهی که میکشیدی گرچه کنارت نبودم اماحسش میکردم....امروزبااینکه نبودم پیشت مثل همه روزایی که نیستم اماقلبم فکرم باتوعه...دورم ازت امادوربودنم مهم نیست مهم باتوبودنمه مهم اینه که بدونی مثل همیشه تو لحظه های سختت، روزای بدت من کنارتم .
دوری ازم...بافرسنگ هافاصله...بااب وهوای متفاوت...اماطوری کنارمی ..طوری مشناسیم که انگارهم بازی بچگی هم بودیم وباهم بزرگ شدیم ..انگارپسرک شیطون همسایه کناری بودی وهربارکه ازکنارم میگذشتی باشیرین کاریت منوبه خنده مینداختی...همینقدرقشنگ..
دروغه بگم بی تومیمیرم اماحقیقته که بدون توادامه دادن اونقدری سخت میشه که شایدگاهی منوببره به ته خط واسه اتمامش...
وجودتوو..صدای تووو...حرفای توارامش منه...بمونی برام مخاطب خاص من
من خسته نباشم باتمام درگیریهای زندگیم...
میدونمکه میتونم ازپسش بربیام ...
خسته بشم ناامیدشم بازم خودمم که بایدروپام وایسم واین وسط فقط وفقط وجودتوهمون حرارته توی قلب من ...
تصورکن فقط تصورکه من یه زن تنهاخسته بیشترغمگین که تمام جسمش سرده اماقلبش خیلی گرم میتپه وتوعشق خاص من همون قلب تپنده منی واسه ادامه...
مخاطب خاص من..
تومراروح وروانی...
تومراجانی وجانی...
تومراگربخوانی...
من دهم جانموجانم...
ای تمام شوروشوقم...
ای تمام روح وحسسم...
توبمانی توبمانی توبمانی...
توبدانی ،بی توهیچم
مخاطب خاص من نیستی کنارمن...
گاه خاطراتت رامرورمیکنم گاه صورتت رامجسم
دوست داشتن یک نفرخلاصه درلمس اونیست
دوست داشتن یک نفریک حس به وجودامده درقلب است ..
بنظرم این قلب است که یکنفررامیپسنددوبادل وجااان میپذیرد...
من ازاینکه هستی حتی اگرلمس نشوی حتی اگردیده وشنیده نشوی خیلی خوشبختم...توجااانی توروحی درتمام تنم....