سلام دوستان گرامی
با شروع بهار همه چیز رنگ و بویی تازه به خود میگیرد
این افسانه زیبا و ماندگار همیشه در خاطرهها خواهد ماند
که هر شخص احساس میکند که نخستین روز از بهار مشابه اولین روز آفرینش است
آغاز بهار و زنده شدن زمین مبارک باد.
تنها خداست که میداند بهترین در زندگیتان چگونه معنا میشود!
من در سال نو آن بهترین را برایت آرزو میکنم
نوروزتان پیروز.
از همه دوستان عالی قدر که اینجانب رو هم مشمول مهر و محبت خودشان قرار داده و سال جدید را از هر طریق خطاب و پیام تبریک فرموده اند صمیمانه سپاسگزارم .
عشق چو بین واژه ها دست به دست میشود
تا به تو میرسد قلم، سرخوش و مست میشود
هر غزلی که سرخوش از قافیه یا ردیف «او»ست
مست تر از شراب صد جام الست میشود
سخت است دلم پیش تو باشد تو نباشی
احساس غزل خوان تو باشد تو نباشی
سخت است ڪه محدوده ے ممنوع خیالم
جولان گه افڪار تو باشد تو نباشی
تحریم بدے شامل حالم شود آنروز
فڪرم همه آغوش تو باشد تو نباشی
دریاے نمک پر شد و سخت است برایم
هر لحظه دلم شور تو باشد تو نباشی
میترسم از این بال ڪه در لحظه ے پرواز
زنجیر به رویاے تو باشد تو نباشے
آغشته ام به خواستنت
و آلوده به دوست داشتنت..
چون پیچکی آویخته در هوایت
تو را نفس می کشم
در من چکاوکی ست که در سودایت
نغمه ی عشق سر می دهد
و در هوای ابریِ دل
نغمه ی باران...
تو را خاطره “نه”
بودنی بی تردید میخواهم
خیال، پیشکشِ اغیار...
به پیراهنهایت
حسادتم میشود
لعنتیها تو را
تنگ به آغوش میڪشند
و عطرت را حمل میڪنند
هر چهارخانهاش نردبان است
ڪه راه را گم نڪنم
قلب تو خانهے من است
مهمان بودن بیانصافیست
وقتی ثبات ؏شــق را
از چشمانم میچینی....
نزدیکم بیا
آنقدر نزدیک
که مالک جانم شوی
مالک دوست داشتنم
هوس کرده ام با استشمام هوای حضورت
جان بگیرم
زنده شوم
و دور بریزم از پیرامونم
آنچه را نامش حال ناخوش است
ساز خوشبختی من
فقط با تماشای تو کوک می شود
میدانم تو
یک ممنوعه ای!
یک "نباید"...
اما نمیدانم
این را به روح سرکشم
چطور بفهمانم،
تو میدانی؟
امپراطوری
یعنی چشمان مست توو
وقتی عاشقانه
نگاهم می کنی
عشق را با تمام ویرانی اش
در دلم
عاشقانه آباد می کنی...
ما هیچوقت بلد نبودیم دلبر باشیم..
بلد نبودیم به موقع ناز کنیم..
بلد نبودیم دوست داشتنمونو قایم کنیم و فریاد نزنیم..
بلد نبودیم وقتی عاشقیم، کم باشیم تا تشنه مون بشین..
بلد نبودیم وقتی بغلمون کردین، از ذوق جیغ نکشیم و وانمود کنیم حسی نداریم..
بلد نبودیم پیاماتونو دیر جواب بدیم،
بلد نبودیم وقتی زنگ میزنید روی گوشی شیرجه نزنیم.. کلاس بذاریم و در جوابِ "میخوام ببینمت" گفتنتون، بگیم: ببخشید وقت ندارم!
اینجوری شد که ما شدیم زاپاس..
زاپاسِ وقتایی که نازِ بقیه رو کشیدین و خسته شدین..
زاپاسِ وقتایی که بهتون خیانت شد و یه آغوشِ بی منت و دمِ دستی خواستین برای فراموشی..
زاپاسِ وقتایی که آدمِ اصلیتون قهر بود و تنها شدین..
زاپاسِ شبای بیخوابیتون که هیچکس جوابتونو نداد و ما از ذوق با چشمای خوابالو انقدر تایپ کردیم که گوشی به دست، خوابمون برد..
همیشه با خودتون گفتید: "خب این که همیشه هست، هرچقدرم اذیتش کنیم بازم هست.. بازم دوستم داره"..
ما دوستتون داشتیم فقط بلد نبودیم "بازیگر" باشیم، نمیخوایمم که بازیگر باشیم..
اما
درسته که آدمِ اصلیِ زندگیتون نبودیم،
ولی کاش
یکی بود
بهم
میگفت:
بشین رو به
روم از
چیزای که
فکر میکنی
واسه
هیچکس
مهم نیست
و هیچکس
نمیفهمه
برام بگو
واسه من
مهمه،من
میفهمم.
ღمهدیارღ
تشکر و تقدیر برای شماست که
همواره لطفتان رابه من ارزانی داشتید.
مرسی که بهم سر می زنی دوست خوبم
لینک