تویی همان دختری که هرگز فراموشم نخواهی
تویی همان دختری که قلبم را میشکنی
تویی همان دختری که عشق من است
و به همین دلیل همیشه به تو نیاز خواهم داشت
نگاه تو قلبم را به لرزه در میآورد
نفس تو به من احساس حرارت میدهد
تویی آن که به دنیای من رنگ میبخشی
و همیشه به دنبالت خواهم بود
صدای تو به من شیرینی میبخشد
و دستان تو، مثل برگهای پاییزی
در دستان من شادابی و زیبایی را بازگشایی میکند
تو چراغ منی
که هر شب روشنایی را به زندگیم میبخشی
و هر روز، با عشقت، من را دوباره زنده میکنی
تو آنی که همهچیز در دنیای منی
همه چیز به خاطر تو زیبا و شیرین است
تو آنی که حتی به قلب من وارد شدهای
و به همین دلیل همیشه درونش زندگی میکنی.
گلهای زیبای تو،
بهار را در دل من باز میکنند
ورود تو به دل من
همیشه به شادی آغاز میشود.
قلب تو را دیدم در خواب
به جایی میرفت که نمیدانستم کجا بودم
اما من با اطمینان میدانستم
که همیشه در آغوش تو خواهم بود.
مرا از حبس آغوشت چه اصراری به آزادی؟
برای ماهیان تنگ، آزادی گرفتاریست…
دلتنگی
همچون کودک پابرهنه ایست
در خیابانی پر از هجمه ی اتومبیل ها
که هر گاه می خواهد عرض خیابان را طی کند
اتومبیلی با بوق ممتد از مقابلش عبور می کند
و دلتنگی
هی می ماند
هی می ماند
و هی می ماند
پشت چراغ قرمزی که نامش زندگیست…
تویی
آن دعا که
اجابتت
ممکن نیست…
من هیچ وقت احساس
ناتوانی نمی کنم
مگر وقتی که دلتنگ تو می شوم
دلتنگم
برای کسی که
آن سوی شهرهاست
و نمی دانم
می داند یا نمی داند
هنوز هم
بهانه ی تپیدن قلبم، اوست!