✔ علـ بابا ـــی

نقش مزار من کنید این دو سخن که شهریار با غم عشق زاده شد با غم عشق دا.. بیشتر

✔ علـ بابا ـــی
۱,۸۴۰ پست
۴۷۰ دنبال‌کننده
۱۱,۶۷۸ امتیاز
مرد، متاهل
آروم و عادی
فوق ليسانس
دین اسلام
ايران، تهران

تصاویر اخیر

و ۱۰ کاربر دیگر بازنشر کرده‌اند.

آنکه مست آمد و
دستی به دل ما
زد و رفت ...
؛

درِ این خانه ،
ندانم به چه سودا
زد و رفت ...

/
ه.ا.سایه
( هوشنگ ابتهاج )
/


... !/

لینک

همنوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت

بکُش ار کُشی به تیغم ، بزن ار زنی به تیرم
بکُن آنچه می‌توانی که من از تو ناگزیرم

نظر ار ز دوست پوشم، که برون رَوَد ز چشمم؟
به چه اقتدار گویم که برون شو از ضمیرم

ز جهان کناره کردم که تو در کنارم آیی
مگر ای جوان رهانی ز غمِ جهانِ پیرم

مگرم نظر بدوزی به خدنگ جور ورنه
همه تا حیات دارم نظر از تو برنگیرم

/
( قاآنی )
/



... !/

طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی
تو نیامدی و ترسم که درین طلب بمیرم

عهدی بُد و دوری که مرا صبر و دلی بود
آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد

در حسرت روزی که شود وصل تو روزی
روزم همه تاریک بر امید مگر شد

بد بود مرا حال بر آن شکر نکردم
تا لاجرم آن حال که بد بود بتر شد

/
( خاقانی )
/



... !/

هان ای دل خاقانی، خرسند همی باش
بر هرچه خداوند قلم راند و قدَر شد...

شبیه تو را
هیچ شهری و خیابانی
به خود ندیده است

بیا و پشیمانم کن
از تماشای چهره هایی
که در ازدحام خیابان ها
اندکی شباهتی به تو داشته اند

/
( عباس صفاری )
/



... !/

در سه حالت است
که رؤیا
مجاز شمرده می‌شود

حالت دیوانگی
و حالت شعر
و حالت آشنا شدن
با زنی شگفت‌آور
همچون تو

و من خوشبختانه
از هر سه حالت
رنج می‌برم

/
( نزار قبانی )
/

گر من
به غمِ عشقِ تو
نسپارم دل

دل را چه کنم؟!
بهر چه می دارم دل؟!

/
( مولانای جان )
/



... !/

چون گره شد
به گلو لقمهٔ غم،
باده طلب

به حلالی خور
اگر
آب حرامی داری

/
( جناب صائب )
/



... !/

هزار رمز به هم گفته
جان من با عشق

در آن رموز نگنجیده
نظم حرف و کلام

/
( مولانای جان )
/



... !/

نمی‌گُنجد خیال دیگری
در سینه‌ی تنگم ...

نگینِ دل ندارد
جای نقشی غیرِ نام تو ...

/
( حزین لاهیجی )
/



... !/

عاشق نشدی زاهد،
دیوانه چه میدانی !

در شعله نرقصیدی،
پروانه چه می دانی !

/
( مولانای جان )
/



... !/

نوستالژی

~~~~~~~~~~

_ شیراز _

گردشگران خارجی
در تخت جمشید

بهار سال 1351

/



... !/
مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...

در سخن گفتن
خطای جاهلان
پیدا شود

تیر کج
چون از کمان بیرون دَوَد
رسوا شود

/
( جناب صائب )
/



... !/

امروز با حافظ

~~~~~~~~~~

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد

کو حریفی کش سر مست که پیش کرَمَش
عاشق سوخته دل نام تمنـا ببرد

باغبانا ز خزان بیخبرت می بینم
آه از آنروز که بادت گل رعنا ببرد

رهزن دهر نخفـتست مشو ایمن ازو
اگر امروز نبُردست که فردا ببرد

راه عشق ار چه کمینگاه کماندارانست
هر که دانسته رود صرفه ز اعـدا ببرد

/



... !/

حافظ ار جان طلبد غمزۀ مستانۀ یار
خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد ...

من زخم‌های بی‌نظیری
به تن دارم
اما
تو مهربان‌ترین‌شان بودی
عمیق‌ترین‌شان
عزیزترین‌شان

بعد از تو آدم‌ها
تنها خراش‌های کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ‌کدام‌شان به پای تو نرسیدند

به قلبم نرسیدند

/
( رویا شاه حسین زاده )
/



... !/

در غزل وقتی که از آیینه صحبت می شود
بی گمان انگیزه ی پنهان من، چشمان توست

من پُر از هیچم، پُر از کُفرم، پُر از شِرکم ولی
نقطه های روشن ایمان من، چشمان توست

در شبستانی که صد سودابه حیران من اند
جام راز آلوده ی چشمان من ، چشمان توست

/
( محمد سلمانی )
/



... !/

باز می پُرسی که دردت چیست ؟ بنشین گوش کن
درد من ، این درد بی درمان من ، چشمان توست !

من نه زبان فارسی ام
که از راست به چپ بخوانی
ونه فرانسه
که ازچپ به راست
ونه ژاپنی که از بالا به پایین

من زبان عشقم
ازهمه طرف
خوانده می شوم

/
( یدالله گودرزی )
/



... !/