تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را
منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟
مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود
تا به نقاشی اش آبی نکشد دریا را
گیرم رقبا بر در تو صف زده باشند
تک بوسه ی مارا بده یک دانه صفی نیست... .😊😘
شارژ عمرم را فقط اینگونه افزایش دهم...
یک ستاره، یک مربع، یک عدد دستانِ تو 😊
تُرْش رویــی” هم بکن، شیرین عسل بانوی من …
گـــاه گـــاهی قاطی “فالوده” ، لیمو لازم است ..! 😊
توبه کردم که دگرعاشق چشمی نشوم
لذت توبه به این است که هی بشکنی اش
باید که لبم را به لبت سفت بدوزم
من عاشقِ آن سنگِ عقیقم که کبود است
دانا ..... لب تو، اگر ببوسد
فتوا ندهد که می، حرام است
هرکس که به گل آب دهد عاشق گل نیست؛
شاید هدفش بردن یک شیشه گلاب است!
از قیمت یوسف نشود یک سرِ مو کم
هر چند خریدار به بازار نباشد…!!!
بی یار مانده ترس ندارد ز مرگ و میر
پاییز، اضطراب درختان کاج نیست
وقت طلا نیست؛
وقت زندگی است.
و هیچ چیز با ارزش تر از
زندگی نیست...
قدر لحظه ها را بدانیم
که عمر و زندگی المثنی ندارد.
مثل آذر ماهِ کردستان نبودت سرد بود
کلبه ی سرد مرا شهریور اهواز کن …!
چای داغِ صبح را پُر بوسه باید دَم کنی
با لب تـو تا خود شب روبه راهم، روبهراه
روی نبودت هم حسابی تازه وا کردم
یادِ تو می اَرزد به بودن های خیلی ها
کفر است به لبهای تو هنگام مناجات
یک شهر جدا ماندهای از مقصد آیات
بهتر که نگاهم به نگاهت نمیافتد
چشمان تو کبریت و من انبار مهمّات