دستهایم را بگیر...
شاید هنوز
نرفته باشی
شاید هنوز
نمرده باشم!...
"معین دهاز"
گیج و ویج تو یه دایره می چرخم مثه پرگار
چی میتونه غم انگیز تر از این بیت شهریار باشه :
" آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود ؟ کجا رفت ؟ چرا بود و چرا نیست ؟ "
فراموش کردنِ کسی مثل این است که
شبی فراموش کنی چراغ حیاط پشتی را خاموش کنى!
چراغ تمام روز بعد روشن میماند و نور خورشید مانع فهمیدنت میشود.
اما تاریکیِ شب بعد، وا میداردت که به یاد بیاوری.
من وقتی کسیو دوست دارم دلم نمیخواد
چت کردن یا صحبت کردنمون تموم بشه
صدا می کنم تو را
این “جانی” که می گویی
جانم را می گیرد
نزن این حرف ها را
دل من جنبه ندارد
حیف نیست بهار
از سر اتفاق بغلتد در دستم
آن وقت تو نباشى؟
هـر روز صفحه ی نیازمندیـهــا را زیر و رو میکنــم
میدانــم بالاخره
یک روز
به مــن لعنتی نیاز پــیدا میکنـــی . . .
اسفند روبہ پایان است
وقت ڪوچ ڪردن بہ فروردین است
وقت بخشیدن وصاف ڪردن دل
پس مراببخش:
اگر بانگاهۍ یا صدایۍ
یا زبانۍ بر دلت تَرَڪۍ انداختہ ام
عادت داشت نوک خودکار را بین لبهایش بگیرد.
یک روز جامدادیاش را دزدیدم و تمام خودکارهایش را بوسیدم.
میدانم صورت خوشی ندارد ولی عصر خودمانیای بود، فقط من و خودکارها.
وقتی بابا آمد خانه ازم پرسید چرا لب هایم آبی شده،
میخواستم بگویم برای اینکه او آبی مینویسد.
همیشه آبی ...
مهم نیس پشت سرم چی میگن چون اونایی رو که برام مهمن میشناسم!
بهم میگن مغرور چون اهل کارای خجالت آور نیستم!
هر کسی رو غرق محبت نمیکنم و به هر کی از راه رسید نمیگم: دوستت دارم!
همینم که هستم. عوض نمیشم!
برای من دختر بودن یعنی همین!
و گرنه جنس آشغال و ارزون تو بازار زیاد پیدا میشه
مثل یک معجزه ای، علت ایمان منی
همه هان و بله هستند و شما جان منی
| صبا زمانی |
Mandana
( سکوت )FA-GH