Delnawazan

فضایی جهت آرامش بیشتر

Delnawazan
گوناگون
۳۹۵ پست
۵۶ مشترک
۲۱ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۵۴
مبنای تعداد هوادار رتبه ۶۹
مبنای تعداد ارسال رتبه ۷۳

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

کاربر فعال ماه مشخص نمی‌باشد.

اعتنایی ندارم
که سهم زمینِ من
بسیار اندک است

و این که سال‌ها عشق
در دقیقه‌ای نفرت
فراموش می‌شود

شِکوِه نمی‌کنم
که خرابه‌ها از من
شادتر و شیرین‌ترند

اما از این ناراحت‌ام
که تو برای سرنوشت من
تأسف می‌خوری
برای من که
تنها یک رهگذرم
/
( ادگار آلن ‌پو )
ترجمه : چیستا یثربی
/



... !/

مرز میان خواب و بیداری را می‌شناسی ؟
همان نقطه‌ای که در آن هنوز
می‌توان رویاها را به خاطر آورد

همان‌جاست که من همواره
تو را به انتظار خواهم نشست
و دوستت خواهم داشت
/
شاعر اسکاتلندی
( جیمز متیو بری )
/



... !/

ما امیدوارترین
ناامیدان تاریخیم!

ماییم و جهانی که
نه بیم است نه امید...
/



... !/
بازنشر کرده است.

منم

همان درختی که
برگ هایش را ریخت
تا تو
ماه را
از میان شاخه هایش
تماشا کنی
/



... !/
بازنشر کرده است.

از دیدن رویت
دل آیینه فرو ریخت
:
هر شیشه‌دلی
طاقت دیدار ندارد!
/
( جناب صائب )
/



... !/
بازنشر کرده است.

تُنگی مِیِ لعل خواهم و دیوانی،
سد رمقی باید و نصف نانی؛

وآنگه من و تو نشسته در ویرانی،
خوش تر بود از ملکت سلطانی !
/
منصوب به
( خیام حکیم )

/


... !/
..
بازنشر کرده است.
.از همان روزی ڪه...

چشمت را نشانم داده ای..

بین ماه و چشم تو...

شبها به شڪ افتاده ام•.

عشق باد آورده

بازنشر کرده است.

ما همیشه
یک نفر را پشت صورتمان داریم
که بریده از دنیا
می خواهد برود
فرار کند اما
لباسش هر بار گیر می کند به پوست و لبمان
طوری که آدم ها خیال می کنند
داریم می خندیم

خواستم شاعری کنم عاشقت شدم
بی انکه حتی تورا به آغوش بگیرم
مگر مجال میدهد این یادها
بوی فنجانی قهوه ای تلخ تلخ
رقص خیال در مهتاب
دستانی که درتاریکی تنهایی
در سیاهی برهوت دست گیرم شد
خواستم شاعری کنم عاشقت شدم

نزدیکم نیا همان دورتر بمان
براین جسم جای زخم خوردن حادثه ای دیگرنمانده
آدمهای ویران شده را همان بهتر
ازدور تماشاکرد
سال ها گذشت
و هی گفتیم فردا روز دیگریست
روزهایمان گذشت
و هیچ کس، هیچ کس را نفهمید !
اگر كلافگى هاى يك زن را ديدى
بدان خوب است
فقط دارد حافظه اش را پاك مى كند
به چيزهاى بهترى فكر كند... .
ترسم اخر زغم عشق تو دیوانه شوم
بیخود از خود شوم و راهی میخانه شوم
آنقدر باده بنوشم که شوم مست و خراب
نه دگر دوست شناسم و جام شراب