zohreh
۳,۲۱۲ پست
۲۱ دنبال‌کننده
۵۸,۲۶۸ امتیاز
زن
آروم و عادی

تصاویر اخیر

مشاهده ۵۰ دیدگاه ارسالی ...
مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
بازنشر کرده است.
باور آدمهای ساده را خراب نکن
آدمهای ساده با تو تا ته خط می آیند
و اگر بی معرفتی ببینند قهر نمی کنند ، میمیرند
مرگ پروانه ها را آیا دیده ای ؟ پروانه ها با یک تلنگر می میرند !
بازنشر کرده است.
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
آن قدر که اشک‌ها خشک شوند
باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد
به چیز دیگری فکر کرد
باید پا‌ها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد !
من او را دوست داشتم | آنا گاوالدا
بازنشر کرده است.
گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه
دیوانه کننده ترین حس دنیاست . . .
بازنشر کرده است.
کاش می‌توانستم به قدری بلند گریه کنم که شادی بیدار شود
بازنشر کرده است.
همیشه نباید حرف زد
گاه باید سکوت کرد
حرف دل که گفتنی نیست !
باید آدمش باشد
کسی که با یک نگاه کردن به چشمت تا ته بغضت را بفهمد . . .
چارلی چاپلین
...
دلم برایت تنگ است ...
...
مرا محکم تر به آغوشت بکش چرا که از مرگ نميترسم از زندگى بدون ميترسم …
مشاهده ۱۱ دیدگاه ارسالی ...
  • سلام خواهری روزت بهشت❤

    سلام خواهری فدات روز توهم پر از نگاه مهربون خدا


    عزیزدلمی ک‌ماه من ❤

  • zohreh

    سلام خواهری روزت بهشت❤

    سلام خواهری فدات روز توهم پر از نگاه مهربون خدا

    عزیزدلمی ک‌ماه من ❤


    جوووون دلی خواهری

...
همیشه من پیش خودم تورو تجسم میکنم
خیره میشم توی چشات به تو تبسم میکنم
بدون که حس خوب تو حالمو بهتر میکنه
اینو میبینم تو نگات عشقمو بیشتر میکنه
یک روز از خواب بیدار می شوی و به تو می گویند این آخرین روز زندگی توست از جایت بلند می شوی دلت به حال خودت می سوزد با خودت فکر می کنی امروز چقد می توانی بیشتر زندگی کنی بیشتر از زندگی لذت ببری !دوش می گیری ، از کمدت بهترین لباس هایت را انتخاب می کنی و می پوشی ، جلوی آینه می ایستی موهایت را شانه می کنی ، به خودت عطر می زنی و غرق فکر می شوی که امروز باید هرچه می توانی مهربان باشی ، بخشنده باشی ، بخندی و لذت ببری !
از خواب بیدارش می کنی به او می گویی در این همه سال که گذشت چقد دوستش داشتی و نگفتی ، چقد عاشقش بودی و نمی دانست ، به او می گویی مرا بیشتر دوست بدار ، بیشتر نگاهم کن ، بگذار بیشتر دستانت را بگیرم و به این فکر می کنی فردا دیگر نمی بینی اش و چقد آن لحظه ها برایت قیمتی می شود لحظه هایی که هیچ وقت حسشان نمی کردی !
دوتایی از خانه می زنید بیرون می روی ته مانده حسابت را می تکانی ، کادو می گیری برای مادرت و پدرت به سراغشان می روی و به آنها می گویی که چقد برایت مهم هستند که چقد مدیونشان هستی ، مادرت را بغل می کنی ، پدرت را می بوسی و اشک می ریزی چون می دانی فردا دیگر نیستی ...
آن روز جور دیگری مردم را نگاه می کنی ، جور دیگری به حیوان خانگی ات اهمیت می دهی ، جوری دیگر می خندی ، جور دیگری دلت می لرزد ، جور دیگری زنده هستی و دائم به این فکر میکنی که چقدر حیف است اگر نباشم ... ، آن روز می فهمی هیچ چیز به اندازه ی بودنت و ماندنت با ارزش نبوده و نیست !
شب که می شود جشن می گیری و در کنارش احساس می کنی چقدر خوشبختی ولی حیف که آخرین شب زندگی توست ، پس بیشتر بغلش میکنی بیشتر نوازشش می کنی بیشتر نازش را می خری و بیشتر ... می گویی : آه کاش فردا هم بودم !
خوب اگر فردا هم باشی قول می دهی همین گونه باشی یا نه ؟
قول می دهم !
ممکن است فردا باشی ، قدر لحظه هایت را بیشتر بدان ، چون هیچ چیز به اندازه ی خودت و ماندنت ارزش ندارد...