zohreh
۳,۲۱۲ پست
۲۱ دنبال‌کننده
۵۸,۲۶۸ امتیاز
زن
آروم و عادی

تصاویر اخیر

مشاهده ۵۰ دیدگاه ارسالی ...
به زیبایی بیندیش، نه برای انگیزش، که در جهت تعالی. زیبایی به هر جا آرامش می آورد، چه دست ساز انسان و چه طبیعی.

پاول ویلسون
آدمی را آزمودن به کردار باید کرد نه به گفتار؛ چه بیشتر مردم، زشت کردار و نیکو گفتارند.

فیثاغورث
اگر تو ثروتمند باشی، سرما یک نوع تفریح می شود تا پالتو پوست بخری، خودت را گرم کنی و به اسکی بروی… اگر فقیر باشی برعکس، سرما بدبختی می شود و آن وقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف متنفر باشی. کودک من! تساوی فقط در آن جایی که تو هستی وجود دارد مثل آزادی. ما تنها توی رَحِم مادر برابر هستیم.

اوریانا فالاچی
مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان انداختند و پانزده سال در آنجا نان مجانی خوردم! این دیگر چه دنیایی است؟

ویکتور هوگو
بازنشر کرده است.
مشاهده ۸ دیدگاه ارسالی ...
  • zohreh

    سلام دختر گلم صبحتون بخیر ونیـــکی ممنـونــم که هسـتیــددعا گوتون هستم

    سلام آقای عسجدی بزرگوار ممنونم لطف دارید صبحتون در پناه خدا

  • zohreh

    مرسي جيگر جوون همچنين

    فدات

بازنشر کرده است.
گر شرم همی از آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه‌وار نیک و بد بنمائی
چون آینه روی آهنین باید داشت
...
ای عشق قبولم کن وجانم بستان
مستــم کـــن وز هر دو جهانم بستان
بـا هـــر چـــه دلم قـــرار گیـــرد بــی تـــو
آتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـان…
بازنشر کرده است.
آن وقت که بحر کل شود ذات مرا
روشن گردد جمال ذرات مرا
زان می‌سوزم چو شمع تا در ره عشق
یک وقت شود جمله اوقات مرا
بازنشر کرده است.
آن سایه‌ی تو جایگه و خانه‌ی ما است
وان زلف تو بند دل دیوانه‌ی ما است
هر گوشه یکی شمع و دو سه پروانه است
اما نه چو شمع که پروانه‌ی ما است
بازنشر کرده است.
آن خواجه که بار او همه قند تر است
از مستی خود ز قند خود بیخبر است
گفتم که ازین شکر نصیبم ندهی
نی گفت ندانست که آن نیشکر است
آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است
انصاف بده چه لایق آن دهن است
شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز
این بی‌نمکی ز شور بختی منست
مشاهده ۱۲ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
...
چه واژه ی کم حرفی که ساکت در کنج بی نشسته و من در میان این همه هیاهوی شهر آنقدر بی رمق شده ام که حتی نای اعتراض به راننده ماشینی را که با سرعت زیادش آب کثیف جمع شده در چاله های خیابان را پاشیده بر روی کفشم را هم ندارم...
ﻋﮑﺎﺱ: ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟
ﭘﺴﺮ: ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﺸﻪ؟
ﻋﮑﺎﺱ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﮐﻮﻟﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ
ﭘﺴﺮ: ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻬﻢ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ؟
ﻋﮑﺎﺱ: ﭼﻪ ﮐﻤﮑﯽ؟
ﭘﺴﺮ: ﮐﻤﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﻣﻮ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ ﮐﻨﯽ؟
ﻋﮑﺎﺱ: ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ عجله ﺩﺍﺭﻡ

همه میتونن ادعای آدم بودن بکنن ولی هر کسی نمیتونه آدم باشه؛ دنیای ما اینچنین است…