من گمان می‌کنم هر کسی در ته دلش یک باغی دارد که پناهگاه اوست.
هیچ کس از آنجا خبر ندارد، کلیدش فقط در دستِ صاحبش است.
آنجا آدم هر تصور ممنوعی که دلش می‌خواهد می‌کند. عشق‌های محال، هر آرزوی ناممکن و هر خواب و خیالِ خوش، هر چیز نشدنی، آن جا شدنی است.
یک بهشت – یا شاید جهنم – خودمانی و صمیمی که هرکس برای خودش دارد.
این باغ اندرونی چه بسا از دید باغبانش هم پنهان است اما یک روزی و یک جوری آن را کشف می‌کند.



____________________

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.