تمام شب را به آسمان خیره بودم...

فکر میکردم .. کجای این دنیا کسی مثل من .. 

وسوسه بی خوابی دلتنگیش را قلقلک میده..!

حال من دگرگون روزهایی است...

که آفتابیند و خورشیدش اجباری است..!

حال من حال نیست...

حال من احوال نیست...

......چه نوروز باشد چه کهنه روز

حال من همینست..!

کم رنگ می شوم در صحنه زندگی..

مثل مدادی که بین مدادهای جعبه مداد رنگی ،

همیشه بدون استفاده می ماند...

چقدر این زندگی احمقانه است..!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای منی که این را می نویسم ...

و برای تو که این را می خوانی و بغضت می گیرد...!

دلم مرگ میخواهد...........!

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.