سالهای بَعد
که پسرم بزرگترشداورا آغوش گرفتم
به او یاد دادم وگفتم دوست داشتن
از سرِ راه نیامده ..
اصالت دارد !
یادش دادم از هَمان کودکی 
میتواند همه را دوست داشته باشد
اما
آخرِ سر
عاشقِ یک نفر بشود ...
دستانش باید
مرهم دستانِ ظریفی باشد
که تمامِ دلهره هایش را به او میسپارد ...
 یادش دادم
مردانگی را بلد باشد
آن هم نه با سبیل و زورِ بازو !
بلکه با دوستت دارم گفتن های ناگهانی
و زل زدن در چشم هایی که تمامش را
از آنِ خود میداند ...
باید یاد بگیرد
که روزی
برود در خانه ی عشق اش
و در نهایتِ دوست داشتن بگوید :
بیا برویم
به هم برسیم ...
که "کال" نماند
دوست داشتنش ...
که همیشه عاشق بماند ❤️❤️❤️

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.