يكي از فانتزيام اينه كه يه پيرمرد پودار تصادف كنه من
برسونمش بيمارستان و نجاتش بدم اونم با بچه هاش مشكل داشته باشه تمام زندگيش به
نام من بزنه و بميره. وقتي بچه هاش منو پيدا ميكنن كه پولا بگيرن همه چيز بندازم
جلوشون بگم برداريد نامردها اونی كه با ارزش بود پدرتون بود.
Nastaran
مهران
اووووقلیون