من تنها هستم ، تنهای تنها ....
      شايد فقط تنهايی مرا بفهمد .... شايد تنهايی بتواند
      داغ تنهايی را در من آرام كند!
      اين دو زانوی من،
      كه هرگز مرا تنها نگذاشتند ،
      اكنون خسته اند ، حس رفتن ندارند ،
      مي خواهند در آغوش من بمانند....
      تنهايی تنها كسی بود كه من می توانستم برای او آرام آرام اشك بريزم .....
      
وآنگاه
      آرام و بی صدا زانوهايم در آغوش من به خواب مي رفتند
      و من در آغوش سرد تنهايی.
      تنهايي با همه رفافتش،
      تك تك روياهای مرا سوزاند،
      رويای عشق را .... رويای فردا را....
      اكنون من تنها هستم

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.