ميگويند که پسري در خانه، خيلي "شلوغکاري" کرده بود.

او همه ي "اوضاع" را به هم ريخته بود.

وقتي پدر وارد شد، "مادر شکايت او را به پدرش کرد."

پدر ، که خستگي و ناراحتي بيرون را هم داشت، "شلاق" را برداشت.

پسر ديد امروز اوضاع خيلي خراب است، و همه ي "درها هم بسته است."

وقتي پدر شلاق را بالا برد؛
پسر ديد کجا فرار کند؟!!

راه فراري ندارد!...

خودش را به" سينه ي پدر" چسباند 

"شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد."

* شما هم هر وقت ديديد اوضاع خراب است، 
به سوي خدا فرار کنيد. 
«وَ فِرُّوا إلي الله مِن الله»

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.