نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من توست...
.
‌.
.
  • فـــَران ^ _ ^

    گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
    پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
    روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
    حالیا چشم جهانی نگران من و توست
    گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
    همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
    گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
    ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
    این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
    گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
    نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
    هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
    سایه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
    وه از این آتش روشن که به جان من و توست ]

دیدگاه غیرفعال شده است.

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.