پشت دریا شهریست
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است ...
پشت دریا شهری است ، قایقی باید ساخت ...
قایقی خواهم ساخت ، خواهم انداخت به آب ...
قایق از تور تهی ، و دل از آرزوی مروارید ...
همچنان خواهم راند ، همچنان خواهم خواند ،
دور باید شد از این خاک غریب ...
شب سرودش را خواند ، نوبت پنجره هاست ...
همچنان خواهم راند ، همچنان خواهم خواند ...

پسند

موردی برای نمایش وجود ندارد.

بازنشر

موردی برای نمایش وجود ندارد.