پرهام
۲۱۴ پست
۲۹۱ امتیاز
مرد
۱۳۶۸/۱۲/۱۲

تصاویر اخیر


چقد بده انقد حال دلت بد باشه که به مجازی پناه ببری و تو مجازی که بیایی حال دلت بدتر شه
کاش بعضیا فقط چند درصد مرام داشتن کاش فقط چند مین به این فکر میکردم حتی یه کلمه گفتنشون باعث خوبی دل میشه
و با از یاد بردنشون و ..... دله اون آدم رو چقدر میرنجونن
کاش هیشکی هیچوقت حال دلش بد نباشه
کاش تو این همه دوز و کلک و ..... یکی باشه که فقط باشه
اما وقتی میفهمی اونی که فک میکردی میشه بهترینت حتی تورو یادش نمیاد
یا یادش میاد و خودشو میزنه به اون راه
یا....... اون موقعی که نه جایی داری تو دنیای حقیقی نه تو دنیای مجازی
و این میشه ته خطت 
به ته خط که میرسی....

قرآن هم بخونی  نمیتونی سر خدا هم کلاه بزاری
توبه گرگ مرگه

همه رفتن یا خصوصی یا لالا

از تو دروغگو تر تا حالا ندیدم میدونی چرا چون بیمعرفتی تو ذاته
و خیلی چیزای دیگه تو ذاتته
حیف دیر شناختمت

بودی حالا کجا بابا بیا تازه من رسیدم

به به ببین کی اومده ....


گرگی دست به خودکشی زد و در وصیت نامه اش نوشته بود.

پوستم را بسوزانید تا هیچ وقت شغالی در آن نقش ما را بازی نکند

که نفرین بره ای پشت سرمان باشد


نخــــــــــــــــند به .... نخند!

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب. 

نخند! 

به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری. 

نخند! 

به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند. 

نخند! 

به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده. 

نخند! 

...به دستان پدرت، 

به جاروکردن مادرت، 

به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد، 

به راننده ی چاق اتوبوس ، 

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد، 

به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند، 

به مجری نیمه شب رادیو، 

به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد، 

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند، 

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد، 

به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی، 

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده، 

به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید، 

به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد، 

به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی، 

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته، 

به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی، 

به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی، 

....نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!! 

که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!!! 

آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند! 

آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند، 

بارمی برند، 

بی خوابی می کشند، 

کهنه می پوشند، 

جارمی زنند 

سرما و گرما می کشند، 

وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده ...


 ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻋﺎﺩﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ...

ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺶ، ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯾﺶ ...

ﻭ ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﮐﻼﻓﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ...

ﺍﺯ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ، ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﺶ، ﺗﻮﻗﻊ ﻫﺎﯾﺶ ...

ﻭ ﭼﻮﻥ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﺴﺖ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ؛

ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ...

ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ ...

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﻤﯽ ﺗﺮﺳﯽ ...

ﺍﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﺴﺖ ...

ﺍﻣﺎ ...

ﺍﻭ ﻫﻢ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ ...

ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺶ ﺑﺮﺳﺪ، ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻧﺪﻭﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ...

ﺣﺴﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ، ﺑﯽ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﺍﻣﺎ ...

ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ...

ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺟﺎﯼ ﭘﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ



قاتل هستي
اگر...
بدنت در دست كسيست..
و فكرت پيش ديگري!!!
هم جسمت را كشته اي
و هم روحت را...!!!

زنی را دیدم:

زاده شد تا دختر کسی باشد،
بالید تا خواهر کسی باشد،

ازدواج کرد تا زن کسی باشد،
زاد تا مــــــــــادر کسی باشد،

برای همه "کسی" بود و برای خود "هیچ کس"


درد تنهایی کشیدن
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی‌ روی کاغذِ سفید
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانگی...!
و من این شاهکارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم 
خریده ام...
تو هر چه میخواهی‌ مرا بخوان
دیوانه
خود خواه
بی‌ احساس.......

نمیــــــــفروشــــــــــم..!


ازم پرسید : خودتو چقدر دوست داری؟
گفتم : تو چقدر دوستم داری؟
گفت : چه ربطی به هم دارن؟
نگفتم بهش؛
ولی ربط دارن!

آمدنِ روز 
ربطی به خورشید 
یا صدای گنجشک ها ندارد
تو 
باید موهای سیاهت را کنار بزنی

"بارون" 
آدم رو به دیوانگی میرسونه...
یه چیز فراتر از الکل!
خوب میتونه هواییت کنه تا اینکه، 
از
آشفتگی‌های زمین رها بشی
حلالِ حلال


دیوونگیه اگه چون یه خار دستت رو زخمی کرده از همه گل ها متنفر باشی.