نمی دانم ! نمی دانم ! وقتی مجالِ معنا نمی دهد عطر تنت ، با #چشم هایت به #لب هام بیاموز کلمات را !
بگو حسی که دارم ، نامش چیست ؟ بگذار چیزی بگویم ، که هیچ زنی نشنیده باشد ! گونه ای ابراز کنم که ، در کلام هیچ مردی نگنجد !
پس ... #چشم هایت را ببند تا پلک هایت را #ببوسم و آرام بگویم ... به تو حس یک شعر را دارم به شاعرش ! حالا مرا با انگشتانت بنویس ، با لب هات بخوان و با چشمانت از بر کن ! من #شعر توام !
ﬡ Ḱᓮᗩ
من کیانم کاری داشتین
ﬡ Ḱᓮᗩ
شما؟