می نویسم...
از تمام شب های تنهاییم
می نویسم....
از تمام شب هایی که انتظار کشیدم
انتظاریی که بیهوده بود...
انتظار دست هایی که بی منت اشکهایم را پاک کند
می نویسم....
تا همه بدانند...شب هایی را که با هق هق گریه هایم گذشت
می نویسم...
تا بدانند کسی هیچ چیزی نپرسید
سکوت بود و سکوت
سکوت بود و من و شب و تنهایی
می نویسم ...
وااااااااااای...
وای از دســت ایــن تـنهـایـــــی...
وای از دســت ایــن دل بـهانه گـیر...
وای از دســت ایــن لـحظه هـای نـفسـگـیـر...
ای خـدا بـیا و دسـتهای سـردم را بـگـیر خـسته ام ،
بـاز هم دلـم گــرفته و دل شـکسته ام ,در حسـرت لحـظه ای آرامـشم...
همچنـان اشـک از چـشـمانم میـریزد و در انتظار طلـوعی دوبـاره ام همه چـیز برایـم مثل هم اسـت
خاطره
چمدانت را بستی
و چندبار پشت سرت را نگاه کردی
و زیر لب گفتی : " چیزی را جا نگذاشته ام ؟"
چرا؟؟؟!!!!!،برگرد....
یک دنیا خاطره
روزِ "عرفہ"، روزِ دعوت ِعاشقانہ بہ سوےِ خداست! بعد از شبہـاےِ "قدر"، "عرفہ" بالاترین ارزش را دارد. "عرفہ" روزےست ڪہ؛ خدا درهاےِ مغفرت، بخشش و رحمتش را، بر روےِ بندگانِ خود مےگشايد! روزِ "عرفہ"؛ روز ِنیایش و روزِ بارشِ چشمہـاےِ خاڪیان، بر شما خوبان تہـنیت باد! با آرزوےِ اجابتِ حاجاتِ شما دوستانِ مہـرآئین
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامت رستگاری نیست
... و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی ست
چقدر ...