تصادفی بایکی آشنامیشی بعداون کل داستان زندگیتو درک میکنه،ازت جوری مراقبت میکنه که هیچکسی تاحالااینجوری مراقب قلبت نبوده،
جوری حرفاتومیفهمه که هیچکسی توتموم این سالهانفهمیده!
درست مثل اینکه خدا بعد از یه عالمه سختیا یکیو میاره
میگه: ببین هنوزم هواتو دارم..!
چاییشو گذاشت رو میز، نشست رو به رومو گفت ببین آدما رو، میان و میرن.
برگشتم بهش نگاه کردم گفتم خب؟ گفت میخوام بدونی نیومدم که برم، دلم لرزید...
از حرفش، از نگاهش، از دستای داغش.
لیوان چاییشو برداشت ودوباره خیره شد به چشام، نفسم داشت بند میومد گرمم بود، سرمو انداختم پایین
داشتم با انگشتام بازی میکردم که یهو یکی گفت خانوم، خانوم نمیخوای بری؟همه رفتن.
همه رفتن حتی تویی که نیومده بودی که بری
*๑Khatereh๑*
ای کم حرفِ من؛
اگر بگویمت که کلامت آرامِ من است بیشتر حرف میزنی؟