دائما یکسان نباشد حال دوران
غم مخور
يَا مُجِيبَ الدَّعَوَاتِ
ای اجابت کننده دعاها
چندتا از عشق های قشنگ...
_______________________
نامزد خواهرم بهم پیام داده ؛
«میشه لطفا یه کاری واسم بکنی؟
میشه گوشیشو بزنی به شارژ؟
خواهرت خوابش برده،ولی گوشیش خاموش شده ،
فردا صبح میخواد بره سر کار،خواب میمونه
--
یکی میگفت عشقم بمدت ۵ سال
حتی یه کلمه راجع به لکنت زبونم حرفی نزد...
فقط یکبار داشتم شام میخوردیم یهو گفت؛
میدونستی خیلی از آدمای معروف
مثل چرچیل لکنت داشتن؟
حتی معشوقه شهریار!
منمذوق کردم و دیگه واسم مهم نبود که لکنت دارم..!
< اَللّهُمَ غَیِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِکَ >
حال بد ما را به حال خوب خودت تغییر بده
یقین دارم که اگر می شد
آفتاب رو هم از ما دریغ میکردند
تو چه دانی
که چها کرد فراق با ما
زُل زدن یک تجاوز روانی است.
لطفا زُل نزنیم..
1.به زن چاق توی پراید،
2.به زن و شوهری که توی خیابان بحث میکنند،
3.به مرد دست و پا شکستهی عصا به دست،
4.به زنی که روی نیمکت پارک تنها نشسته و آرام اشک میریزد.
5.به زیپ باز پیرمرد،
6.به دخترک ژنده پوش فال فروش،
7.به جوان شیک روزنامه فروش؛
8.به زن و شوهر با اختلاف سنی زیاد، که دست همدیگر را گرفتهاند و راه می روند، به دوست داشتنشان زل نزنیم
9.به صورت سوخته و پوست جمع شده،
10.به مردی که راه میرود و زیر لب با خودش حرف میزند.
زل نزنیم،
زل زدن مایهی آزار است
خیلی سال پیش وقتی دوم ابتدایی بودم با یه کلاس پنجمی دعوام شد.
تو حیاط داشت می دویید که خورد بهم و جفت مون افتادیم. انقدر بد افتادم زمین
که زانوی شلوارم پاره شد. به جای معذرت خواهی شروع کرد فحش دادن...
فحش اول رو که گفتم خودتی ، دعوا شروع شد. بیست سانت و بیست کیلو فرق مون بود.
یه دونه زدم و ده تا خوردم. تا اینکه شلوغ شد و از ترس ناظم فرار کردیم.
داداش بزرگم کلاس پنجم بود. هم کلاسی همون که باهاش دعوام شده بود.
وقتی قضیه رو فهمید گفت صبر کن زنگ آخر درستش می کنم.
وقتی زنگ خورد دست من رو گرفت و رفتیم سراغش...
بهش گفت تو داداش من رو زدی؟ خندید و گفت آره ...
آره رو که گفت یه مشت و یه لگد رفت سمتش...
همون قدری که من رو زده بود از داداشم خورد. بی حساب شدیم ولی دعوا اینجا تموم نشد.
فرداش زنگ تفریح اومد سراغم و گفت یه جا بدونِ داداشت گیرت میارم
و انقدر می زنمت که نتونی راه بری. داداشم پشت سرش بود.
حرفاش رو شنید. رو کرد بهش و گفت فکر کن من نیستم. می تونی بزنش.
گفت بزنمش باز میای دخالت می کنی. داداشم گفت نه ، قسم می خورم دخالت نکنم.
گفت پس زنگ آخر ... خندید و رفت. دروغ چرا ترسیده بودم.
زنگ آخر که خورد وقتی نوبت دعوا شد داداشم رو کرد بهم و گفت نترس ...
من حواسم بهت هست. برو حالیش کن که احتیاجی به کمک من نداری.
همین که کنارم بود دلگرمی بود.دلم قرص بود کسی هست که داره نگام می کنه.
اون روز بیشتر از اینکه کتک بخورم، کتک زدم.
من همون بودم که بیست سانت قد و بیست کیلو وزن کمتر داشت
ولی این بار دلگرم به بودن کسی بودم.
کسی که داشت نگام می کرد تا مطمئن بشه از پس خودم بر میام.
بی تعارف بگم خیلی از ما آدما تو زندگی احساس ضعف می کنیم.
خیلی وقتا زورمون به زندگی نمیرسه. خیلی وقتا ازش کتک می خوریم.
درسته زندگی زورش از ما بیشتره ولی میشه مشکلات زندگی رو شکست داد.
فقط باید کسی رو داشته باشیم که تو زندگی دلگرم مون کنه.
کسی که تو مشکلات زندگی بهمون بگه نترس... من حواسم بهت هست
< يَا فَارِجَ الْهَمِّ >
اى دلگشاى اندوه
اکنون کجایی ای خودِ دیگر من
ایا در این سکوتِ شب
بیداری؟!