رقص واژه ها

لیستی از فریادهایمان واژه های خیس بر زمین هر روز یک پست به پاس.. بیشتر

رقص واژه ها
گوناگون
۴۵,۰۶۶ پست
۳۰۲ مشترک
۱۴۷ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۱۲
مبنای تعداد هوادار رتبه ۵
مبنای تعداد ارسال رتبه ۴
با قلمی نیمه بیدار
و با سکوتی پر از احساس
تو را می نویسم
تو که بی پناهانه در آغوش من
نوری شفاف بودی
که تاریکی ها را پراکند
و داد زندگی به جهان
تو که خوابم را از روی چشمانم می خوانی
و در نگاهت تمام درد ها آرام می شوند
امشب نیز ، در بغضی خوشبین
تو را می نویسم
با قلمی نیمه بیدار
و با سکوتی پر از احساس
تو را می نویسم
تو که بی پناهانه در آغوش من
نوری شفاف بودی
که تاریکی ها را پراکند
و داد زندگی به جهان
تو که خوابم را از روی چشمانم می خوانی
و در نگاهت تمام درد ها آرام می شوند
امشب نیز ، در بغضی خوشبین
تو را می نویسم

محمد خوش بین
من که هر شب این حوالی در غزل می‌بوسمت
وقتی که خوابی بوسه را حس می‌کنی ...

دیدگاه غیرفعال شده است.
به دست تو دادم دل و نمی‌دانم
که داغ هجر تو با جان مبتلا چه کند

چو آشنای تو شد دل، ز من برید آری
تو را کسی که به دست آورد مرا چه کند

دوای تو صبر است و را نیست
تو خود بگو که به این درد بی دوا چه کند ...


⁦❤️⁩
چیزی به نام مشکل وجود نداره تموم چالش های زندگی یه هدف کلی دارن اون هم هل دادن تو به سمت یه سطح بالاتری از آگاهیه
شرم می‌گفت نگاهت نکنم، گفتم چشم
می‌خواست ببیند نظری دعوا شد ...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌C᭄ᥫ᭡

بیماری‌ام کشیده به مرگ و ز رشک عشق
اظهار درد خود به مسیحا نکرده‌ام


در زمستان خیالم گرم کن چای مرا
در بهارستان جانت سبز کن جای مرا


این سان که با هوای تو در خویش رفته‌ ام
گویی بهار در نفسِ مهربانِ توست
اینجا در ... رقص-واژه-ها
میزبان دلنوشته های شماییم !

سپیده‌ دم، نسیمی روح پرور
وزید و کرد گیتی را معنبر

تو پنداری ز فروردین و خرداد
به باغ و راغ بُد پیغام آور

به رخسار و به تن مشاطه کردار
عروسان چمن را بست زیور


لینک

از ازل کشته آن طرز نگاه آمده‌ایم..!

همچو قدسی به طواف حرم کعبه عشق
سر قدم ساخته صد مرحله راه آمده‌ایم


لینک

گرچه بس منفعل از شرم گناه آمده‌ایم..!

جای آن هست که دریوزه کنیم ابن‌حسام
بر سر راه چو بی‌توشهٔ راه آمده‌ایم


لینک

صائب این آن غزل حافظ والا گهرست
که درین بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم


ما بدین در نه پِیِ حشمت و جاه آمده‌ایم..!

حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز که ما
از پِیِ قافله با آتشِ آه آمده‌ایم


مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
دل در بر و می در کف و به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است ... 🌱